برگه:سه قطره خون.pdf/۵۵

این برگ هم‌سنجی شده‌است.

داش‌آکل

و به پهلوی داش‌آکل فرو برد. چنان فرو کرد که دستهای هر دوشان از کار افتاد.

تماشاچیان جلو دویدند و داش‌آکل را بدشواری از زمین بلند کردند، چکه‌های خون از پهلویش بزمین میریخت. دستش را روی زخم گذاشت، چند قدم خودش را از کنار دیوار کشانید، دوباره بزمین خورد، بعد او را برداشته، روی دست به خانه‌اش بردند.

فردا صبح همینکه خبر زخم خوردن داش‌آکل به خانهٔ حاجی صمد رسید؛ ولی‌خان پسر بزرگش به احوالپرسی او رفت. سر بالین داش آکل که رسید دید او با رنگ پریده در رختخواب افتاده، کف خونین از دهنش بیرون آمده و چشمهایش تار شده، بدشواری نفس میکشید. داش‌آکل مثل اینکه در حالت اغما او را شناخت، با صدای نیم‌گرفتهٔ لرزان گفت: «در دنیا... همین طوطی... داشتم... جان شما... جان طوطی... او را بسپرید...به...»

دوباره خاموش شد؛ ولی‌خان دستمال ابریشمی را درآورد، اشک چشمش را پاک کرد. داش‌آکل از حال رفت و یکساعت بعد مرد.

همهٔ اهل شیراز برایش گریه کردند.

ولی‌خان قفس طوطی را برداشت و بخانه برد.

عصر همانروز بود؛ مرجان قفس طوطی را جلوش گذاشته بود و به رنگ‌آمیزی پر و بال، نوک برگشته و چشمهای گرد بی‌حالت

–۶۱–