سه قطره خون
طوطی خیره شده بود. ناگاه طوطی با لحن داشی - با لحن خراشیدهای گفت:
«مرجان... مرجان... تو مرا کشتی... به که بگویم.... مرجان... عشق تو... مرا کشت.»
اشک از چشمهای مرجان سرازیر شد.