برگه:سه قطره خون.pdf/۶۷

این برگ هم‌سنجی شده‌است.

باد سوزانی که میوزید، خاک و شن داغ را مخلوط میکرد و بصورت مسافران میپاشید. آفتاب میسوزاند و میگداخت. آهنک یکنواخت زنگهای آهنین و برنجی شنیده میشد که گامهای شتران با آنها مرتب شده بود. گردن شترها لنگر برمیداشت، از پوزهٔ اخم آلود و لوچهٔ آویزان آنها پیدا بود که از سرنوشت خودشان ناراضی هستند.

کاروان خیلی آهسته در میان گردوغبار از میان راه خاک‌آلود خاکستری‌رنگ میگذشت و دور میشد.

چشم‌انداز اطراف بیابان خاکستری‌رنگ و شن‌زار بی آب و علف بود که تا چشم کار میکرد، روی هم موج میزد و بعضی جاها بشکل پشته‌های کوچک دو طرف جاده ممتد میشد. فرسنگها میگذشت، بدون اینکه یک درخت خرما این منظره را تغییر بدهد، هرجا در چاله‌ای یکمشت آب گندیده بود، دور آن خانواده‌ای تشکیل شده بود. هوا

–۷۴–