برگه:سه قطره خون.pdf/۷۲

این برگ هم‌سنجی شده‌است.

طلب آمرزش

بالاخره، بعد از آنکه خانم‌گلین و حسین‌آقا و مشدی‌رمضان یک اطاق کثیف گلی از قرار شبی هفت روپیه کرایه کردند، دوباره به جستجوی عزیزآقا رفتند. تمام شهر را زیر پا کردند. از کفشدار و از زیارتنامه‌خوانها یکی‌یکی سراغ عزیزآقا را بنام و نشانی گرفتند. اثری از او بدست نیامد. آخر وقت بود، صحن کمی خلوت شد. خانم گلین برای نهمین بار داخل حرم شد و دید که دسته‌ای زن و آخوند دور زنی گرد آمده‌اند که بقفل ضریح چسبیده آنرا میبوسد و فریاد میزند:

«یا امام‌حسین‌جونم، بدادم برس! سرازیری قبر، روز پنجاه هزارسال، وقتیکه همهٔ چشمها میرود روی کاسه سرهاشان چه خاکی بسرم بریزم؟ بفریادم برس! بفریادم برس! توبه، توبه، غلط کردم، مرا ببخش!»

هرچه از او میپرسیدند مگر چه شده، جواب نمیداد. بالاخره پس از اصرار زیاد گفت:

«من یک کاری کرده‌ام، میترسم سیدالشهدا مرا نبخشد.»

همین جمله را تکرار میکرد و سیل اشک از چشمانش سرازیر بود. خانم گلین صدای عزیزآقا را شناخت، جلو رفت. دست او را کشید برد در صحن و بکمک حسین‌آقا او را بخانه بردند، دورش جمع شدند. بعد از آنکه دو تا چائی‌شیرین باو دادند و یک قلیان برایش چاق کردند، عزیزآقا شرط کرد که حسین‌آقا از اطاق بیرون برود تا سرگذشت خودش را نقل بکند. حسین‌آقا که از در بیرون رفت،

–۷۹–