طلب آمرزش
تقصیر بچه چیست؟ دود از کنده بلند میشود. باید مادرش را نفله بکنم تا آسوده بشوم.
«خانم، حالا که برای شما میگویم تنم میلرزد. اما چه بکنم؟ همهاش بگردن شوهر آتشبجانگرفتهام بود که مرا دستنشاندهٔ یک دختر ماستبند کرد. خدایا خاک برایش خبر نبرد!
«از کرک گیس خدیجه دزدیدم، بردم برای ملا ابراهیم جهود که توی محلهٔ راهچمان بنام بود، برایش جادو کردم، نعل توی آتش گذاشتم، ملا ابراهیم سه تومان از من گرفت که او را دنبهگداز بکند، بمن قول داد که سر هفته نمیکشد که خدیجه میمیرد. اما نشان به آن نشانی که یکماه گذشت خدیجه مثل کوه احد روزبروز گندهتر میشد!.. خانم، من اعتقادم از جادو و جنبل واینجور چیزها هم سست شد.
یکماه بعد اول زمستان بود که گداعلی سخت ناخوش شد، بطوریکه دو مرتبه وصیت کرد و سه بار تربت حلقش کردیم. یکشب که حال گداعلی خیلی بهم خورده بود، من رفتم بازار از عطاری داراشکنه خریدم، آوردم خانه، ریختم توی دیزی آبگوشت، خوب بهم زدم و سربار گذاشتم. برای خودم حاضری خریده بودم، آنرا دزدکی خوردم، سیر که شدم، رفتم اطاق گداعلی. دومرتبه خدیجه بمن گفت که دیر وقت است، برویم شام بخوریم. اما من جوابش دادم که سرم درد میکند. امشب میل ندارم، سر دلم خالی باشد بهتر است.
«خانم، خدیجه شام اول و آخری را خورد و خوابید. من