صورتکها
با وجود مخالفت خانوادهاش منوچهر تصمیم گرفته بود که خجسته را بزنی بگیرد و برای اتمام حجت با پدرش داخل مذاکره شد. ولی پدر او از آن شاهزادهکهنهها بود با افکار پوسیده که موضوع صحبتش همیشه از معجزهٔ انبیاء و حکایتهای معجزهآسا که از مسافرتهای خودش نقل میکرد بود و دور اطاق در قفسهها شیرینی چیده بود، پیوسته چشمهایش میدوید و آروارههایش میجنبید و شکر خدا را میکرد که اینهمه نعمت آفریده و معدهٔ قوی باو داده. ازین تصمیم منوچهر بیاندازه خشمناک شد و پس از مشاجرهٔ سختی منوچهر خانهٔ پدرش را ترک کرد، چون تصمیم او قطعی بود.
درین یکماه اخیر چیزیکه طرف توجه و موضوع صحبت خجسته و منوچهر بود بالکلوب ایران بود. منوچهر برای خودش لباس کشتیبانی تهیه کرده بود، اما خجسته لباس خودش را باو نمیگفت، چون میخواست در همان شب بال او را غافلگیر بکند.
ولی این عکس مشئوم، این عکسی که دیروز خواهرش فرنگیس برای او آورد نهتنها منوچهر را از رفتن به بال منصرف کرد، بلکه همهٔ امید و آرزوهایش را خراب کرد و فوراً به خجسته کاغذ نوشت که دیگر حاضر نیست او را به بیند. اما این کافی نبود، اول تصمیم گرفت برود،ابوالفتح، بعد خجسته و بعد هم خودش را بکشد. بعد از کمی فکر اینکار بنظرش بچگانه آمد و نقشهٔ دیگری برای خودش کشید. چون او میدانست که بدون خجسته زندگی برایش غیرممکن است و برای اینکه انتقام بکشد تصمیم گرفت بهر وسیلهای که شده دوباره با خجسته