و چوبهای بلند علاوه بر پاها بهمه جای بدن و صورت میخورند. گاهی لب گاهی چشم از جا کنده میشود. مخصوصا وقتیکه چوبها خیلی آب خورده یا در بهار بریده شده و جوانههای درشت آنرا پوشانده است. معمولا برای احتراز از این پیشآمد خود جلادان برحم میایند و عبائی بصورت شخص میاندازند. ولی حاجبالدوله وحشی این کار را نگذاشت بکنند و این بدبخت را با صورت باز عذاب میدادند. هر یک از فراشان دست کم پنجاه شست ضربه وارد نمودند که مجموعاً چهارصد پانصد ضربه میشود. و این اسماعیل خان امیر تومان شخصی است که دارای نشان امپراتوری (آنا) درجه ۲ میباشد که این معامله را با وی نمودند. بدن نیمه جان شله شده رئیس ستاد را بطرفی پرتاب نموده جلادان بجان برادر کوچک او میرپنج محمد ابراهیم خان (دارای نشان و حمایل سبز شیر و خورشید درجه ۱) افتاده مثل سگ زنجیرکش کرده میخواستند شروع بچوب کاری نمایند. در این موقع امیرخان سردار از نزد شاه بیرون آمده دستور داد چوبکاری را بس نمایند. ولی حاجبالدوله که بخشم آمده بود فریاد میزد: «برای این سگ کم بود زیر چوب و فلک هم نمیخواست تسلیم شود و جسارت میورزید، ببرید هر دو را به انبار، هر دو را کشان کشان بانبار بردند. ولی برادر کوچک که خود نمیتوانست برود مانند جوال کاه با زنجیر کشیدند. انبار عبارت از زندانیست که مجرمین خیلی سخت را در آن قرار میدهند. زیرزمین کثیف و متعفن است. همانجا میخورند و قضای حاجت میکنند. هرگز آن دخمه را تمیز نمیکنند اگر زندانی در آنجا بمیرد لاشه او را مانند مردار از آنجا بیرون میکشند. کسیکه در این سیاه چال افتاد دیگر روی خورشید نخواهد دید. من خود را میتوانم خیلی خوشبخت و نیمی از گناهانم را آمرزیده بدانم که توفیق داشتهام سه نفر را از این سیاهچال نجات دهم. ولی کار باین هم پایان نیافت. شاه دستور داد گوش و بینی هر دو برادر را ببرند و افسارشان کنند. یعنی از باقیمانده غضروف بینی ریسمانی بدر کنند و در بازارها بگردانند . این ریسمان را از چند دانه موی بز میریسند و با جوالدوز از بینی میگذرانند. امینالدوله پیش شاه شتافت که از این عمل جنونآمیز تازه جلوگیری کند[۱]. هر دو برادر بدبخت از خوانین اصل و نسبدار و با خوانین سلماس و خوی و ارومیه قرابت نزدیک دارند. توپچیان حتی بعضی از سربازان آرام نیستند. اغتشاشاتی را باید انتظار داشت. خان طالش در تمام مدتیکه میرزا اسماعیلخان در انبار محبوس بود (از ۲۲ تا غروب ۲۵ اکتبر) برای وی غذا و دارو برای مداوای زخمهایش میفرستاد. تعجب آنجا است که میرزا اسماعیل خان در ۲۵ اکتبر شب را قادر بود راه برود. یا دواهای ایرانی اثرات اعجازآمیز دارد یا آنکه فراشان با توجه باین امر که با شخص ثروتمندی سر و کار دارند فرصت آنرا یافتند که اشاراتی رد و بدل نمایند. و لذا با وجود اوامر فراشباشی حاجبالدوله که از فرط خشم دیوانه شده بود و بامید دریافت انعام ملاحظه اش کردند... در ۲۵ اکتبر (۱۲۷۶/۸/۳)
- ↑ برای فهم اینکه چنین افساری چه اندازه دردناک است توجه باین مطلب کافی است شتر هار که با هیچ تدبیری نمیتوان رامش نمود پس از آنکه بدین طریق افسارش میکنند مثل برهای رام میشود.