برگه:علویه‌خانم و ولنگاری.pdf/۱۷

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

۱۸
علویه‌خانم

زیارت جدت میری، زوار میباس بهم رسیدگی بکنن.. خانوم این زن نبود یه پارچه جواهر بود — هر منزلی که پییاده میشدیم تا مرو جابجا نمیکرد، تروخشک نمیکرد دلش آروم‌وقرار نمیگرفت. اگه اون با ما نبود من تا حالا هفتا کفن پوسونده بودم خاک براش خبر نبره! — تابسون که برمیگشتیم تا نیشابور زنبور زدش از همین زنبور سرخ‌ها، مثه توت سیاه شد. عمرش رو داد بشما!

جیران‌خانم که تا حالا از دهنش مثل دهنهٔ خیک شیره دعا بیرون میآمد، روی زبانش را برای سفیدبختی خال آبی بشکل خروس کوبیده بود، استغفار میفرستاد و تسبیح میانداخت خودش را داخل صحبت کرد — زن جوانی را که پهلوی صاحب‌پرده و علویه نشسته بود نشان داد و به علویه گفت:

«– یادتون هس، پارسال منم تو گاری شما بودم، ماشالا این همون عصمت ساداته؟ از پارسال تا حالا خوب رشد کرده. خودا بهت ببخشه!

«– امسال پاش رو گذاشته تو دوازه.

«– ماشالا، ماشالا، خدا بهت ببخشه؟

«– خانوم خودم هم سندوسالی ندارم. روزگار منو شیکسه، اگه می‌بینین موهام جوگندمی شده از باد نزلس، سال مشمشه‌ای یادتون هس؟ من تازه دسم به چفت در میرسید — آدم میباس پیشونی داشته باشد، دخترم هم مثل خودم پیشونی نداره، پارسال که آوردمش مشد، شما دیده بودیش یه دختری بود ترگل‌وورگل، یه خرمن گیس تو پشتش خوابیده بود، از لپاش خون میچکید —