شده که با هزارگونه آبوتاب رنگرزی پیرایش کردهاند بلند میشود — بچه، زن، مرد از این تکهها میخورند و اینها همان مردمانی هستند که لاف تربیت و ظرافت اخلاق و پاکدامنی و پرهیزکاری و مهربانی میزنند: قاضی، ملا، آموزگار، شاعر، ادیب، نقاش، نویسنده و همهٔ کسانی که گمان میکنند در زندگانی کمال مطلوب عالیتری از زرپرستی و شکمچرانی دارند هنگامیکه میخواهند فکر بنمایند معدهٔ آنان از لاشه و خون لختهشدهٔ جانوران سنگین است.
اینحال بسیار ترسناک است نه از نظر زجر و شکنجهٔ حیوانات بلکه بسبب آنکه بدون لزوم انسان احساسات رحم و اتحاد با مخلوقات طبیعت را در خودش بزور خفه کرده است.
اینها همان حیوانات بیآزار و دستآموزی میباشند که آدمیزاد شیر آنان را دوشیده پشم آنان را پوشیده و همبازی بچههای او بودهاند. باین هم قناعت نکرده میخواهد خون آنان را بنوشد. — مهربانی! چه لغت پوچ و اسم بیمسمائی است. هرگاه اندکی قلب حساس داشته باشند و به شکنجهها و نالههای دردناک و همچنین نگاههای پر از عجزولابهٔ تمام حیواناتی که در کشتارگاههای عمومی و خصوصی سر میبرند فکر بنمایند بکلی از خوردن گوشت جانوران بیزار خواهند شد.
«پیر لرمیت»[۱] در مقاله خود مینویسد. «من دیدم یک قطار راهآهن در جلو سلاخخانه ایستاد، حیوانات بیچاره هراسناک
- ↑ Pierre L'Ermite (La Croix ۱۹۲۶)