خارج شده و روی سنگفرش روانه گشتند آدمها با پیشبندی خونآلود که یک دسته کارد به کمرشان بسته شده بود آمدورفت میکردند.
«خون از هر سو روان بود. در آنجا گوسفندان و برههائی را که از ترس دیوانه شده بودند سر میبریدند... یک گاو ماده و گوسالهاش که به کشندگان تسلیم شده سرهای بدبخت خود را پهلوی همدیگر نگاهداشته بودند با وجود اینکه ضربتهای چماق صاحب خشمناک از این مهربانی آنها را گیج کرده بود
«... و از تمام این ساختمان نالههای جگرخراش جنبندگانی شنیده میشد که محروم از دیدن هرگونه ترحم هستند و زندگانی بآنها داده نمیشود مگر برای اینکه قتلعام بشوند.»
تا زمانیکه احساسات طبیعی و بیآلایش قلب خودمان را بزور خفه نکردهایم واضح است که در نهاد انسان یک احساس تنفر و اکراه از کشتار و درد سایر جانوران وجود دارد و نیز آشکار است که هرگاه همه مردم وادار میشدند حیواناتی را که میخورند با دست خودشان بکشند بیشتر آنان از گوشتخواری دست میکشیدند. این شورش طبیعی، این دلگیری برضد خوراک خونین در نزد کسانی که گیاهخوار شدهاند پس از چندین ماه بیشتر میشود. نباید احساسات طبیعی خودمان را پست شمرده دلیل بر رقت قلب بدانیم. هیچچیز باین اندازه طبیعی نیست که احساس تنفر و انزجار انسان