برگه:مجمع التواریخ میرزا محمدخلیل.pdf/۱۰۶

این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

چون ارادۀ او بنواب عالیه ظاهر گردید پیغام داد که اگر ترا ارادۀ کشتن پسر منست مثل برادرزاده‌ام در نزد من ارادۀ خود را بعمل آر و اگر نه من ضعیفۀ پیری شده‌ام، یک پسر دارم، بفراق او مرا هلاک مکن. از استماع این پیغام فسخ ارادۀ خود نموده آن جناب را مع والده مرخص بدارالسلطنۀ اصفهان نمود.

بعد از سه سال نواب علیه والدۀ آن جناب در اصفهان برحمت ایزدی پیوست، آن جناب نعش والدۀ خود را بموجب وصیت به آستان ملایک‌پاسبان حضرت امام الجن و الأنس علیّ بن موسی الرضا علیه الصلاة و السلام روانه کرد و در داخل درب طلا مدفون گردید.

بعدها نادر شاه آن جناب را بسنه و اردلان که در آن وقت روانۀ داغستان بود طلبیده بجهت خدمت رفیع منزلت تولیت سلطان خراسان علیه السلام از راه همدان به فراهان و قم و طهران بعنوان چاپاری روانه نمود و آن جناب دو و نیم ماه راه را در عرض بیست یوم طی نموده خود را بتقبیل آستان بهشت سان رسانید و مدت هفت سال بآن امر جلیل القدر در کمال عزت و شوکت مفوض و مشغول نظام و انتظام آستان ملایک‌پاسبان می‌بود.

در آن وقت قصاید و قطعات بسیار که متضمن تاریخ بود برشتۀ نظم کشیده‌اند از آن جمله یک قطعه در این مختصر ایراد شد:


بر مسند تولیت چو بنشست خورشید سپهر دین به شاهی زینت ده افسر بزرگی واقف ز رموز آن کما هی از ناصیه‌اش عیان چو خورشید آثار شرف هر آنچه خواهی همنام بزرگوار جدش کز اوست فلک به خود مباهی گفتم ز پی دعا و تاریخ کز لطف و عنایت الهی [کذا] ز افات زمانه در امان باد: «آن آیت رحمت الهی» ۱۱۵۶

در این بین یک‌دفعه به بردع و دفعۀ دیگر همراه سید حیدر مجتهد آن زمان و