گهت چون فرشته بلندی دهد گهت با ددان دستبندی دهد شب آن کو بنا نیست نارد بیاد کلیجه بگردون دهد بامداد از این دیو مردم که دام و ددند نهان شو که همصحبتان بدند گوزن گریزنده در مرغزار ز مردم گریزد سوی کوه و غار همان شیر کو جای در بیشه کرد ز بدعهدی مردم اندیشه کرد چو مرغ از پی کوچ برکش جناح مشو مستراح اندر این مستراح بزن برقوار آتش اندر جهان جهان را ز خود وارهان وارهان نظامی بخاموش کاری بسیچ بگفتار ناگفتنی در مپیچ بیاموز زین مهرۀ لاجورد که با سرخ سرخست و با زرد زرد فردوسی گوید:
بر او باد لعنت همی صدهزار مبادش بجز آتش اندر کنار
همیشه بلعنت گرفتار باد روانش به دوزخ نگونسار باد به هیئت اجتماعی شاهرخ میرزا را از محل خود کشیده برآوردند و بعد از برآوردن عاری بودن نور بصر او بآن مخاذیل مبرهن و ظاهر گردیده متأسف شدند و بزبان حال بدین مقال مترنم بودند:
راستی خاتم فیروزۀ بواسحاقی خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود بآن ضعیفۀ فتانۀ قطامه صفت توبیخ و تشنیع نمودند لکن نظر بآن که چنین حرکتی بیمروتانه بیجا از آن نمکبهحرامان بوقوع رسیده بود و تدارک آن ممکن نبود شهرت صحت چشم شاهرخ میرزا را داده آورده بر مسند سلطنت نشانیدند و حکم به نواختن نقارخانه و شلیک توپخانه و جزایر خانه داده دفعة در بلدۀ شهر مقدس علامات روز رستخیز پدید آمده اماکن و جدار شهر از آواز توپخانه و جزایر خانه سیمابوار به حرکت و تزلزل برآمد، امرا که در آستانۀ مقدس متوجه تجهیز و تکفین مهراب خان بودند مضطرب شده رو به دولتخانۀ پادشاهی نهادند، جماعت اعراب و بیات