و کرد و نخی و لالوی و غیره که زیاده از هفتاد هزار کس بودند مجتمع شده اطراف چهار باغ را فرا گرفتند و از اطراف امرای باقی با توپ و تفنگ شعلۀ حیات جمع کثیری از مردم امرا را منطفی مینمودند. بعد از زدوخورد بسیار یوسف علی خان نمکحرام کس به نزد وکیل الدولة امیر علم خان و احمد خان قورچیباشی و غیرۀ امرا فرستاد که شما شاهرخ میرزا را مشتهر به بیچشمی نموده مقید داشتید، حافظ حقیقی چشم او را از شر شماها مصون داشته از این معنی ما که خود را از جملۀ غلامان او میدانیم متحمل نشده پادشاه شما را مکحول کرده شاهرخ شاه را بجای خود متمکن گردانیدیم بهتر این است که شماها نیز آمده بطریق سابق متوسل باین دولت شوید، این جانب متعهد میگردد که به هیچوجه پادشاه بر شما مردم در صدد انتقام نگردیده پایۀ شما را بیش از پیش افزاید. از استماع این پیغام خوانین بر هم شدند، یکی بچۀ گرگ میپرورید چو پرورده شد خواجه را بر درید در جواب گفتند که تا ماها انتقام از شاهرخ میرزا و از تو نمکبهحرام نگیریم چگونه آرام خواهیم گرفت چنانچه بحملات متعدده دلیرانه امرا خود را باطراف چهار باغ رسانیدند، نظر به اینکه توپخانه در دست نداشتند و توپخانۀ کلان پادشاهی دور بود از اذیت توپخانه کاری از پیش نبردند و واهمۀ این نیز نمودند که مبادا از این اصرار و تکرار سرداران نمکحرام اذیتی جانی بحضرت خلدآشیانی و باولاد او رسانند تا قریب بشام معرکۀ قتال به آتش حرب مشتعل بود بالأخره امرا و افواج راه دیار خود پیش گرفته از شهر برآمده و رفتند و این واقعه در یازدهم شهر ربیع الثانی سنۀ یکهزار و یکصد و شصت و سه (۱۱۶۳) هجری روی نمود.
دیدی آن قهقهۀ کبک خرامان حافظ که ز سر پنجۀ شاهین قضا غافل بود
ذکر وقایعی که بعد از واقعۀ خلع لباس سلطنت آن حضرت در ارض اقدس و اطراف روی نمود
القصه آن ظالمان بیایمان بوقت شب آن حضرت را مع متعلقان به ارگ مشهد