نام گذاشت، نهایت او نیز چندان رشدی ننمود عاقبت کریم خان زند او را در قلعۀ آباده که ما بین اصفهان و شیراز است چند سال مقید نمود چنانچه ان شاء اللّه تعالی خاتمۀ احوال او بعد از این بحیز تحریر درخواهد آمد.
ملخص کلام آنکه آنچه بخاطر فاتر میرسد در برهم خوردن و انهدام دولت آن شهریار حقشناس دو حکمت لایزالی بود یکی آنکه عموم اهل ایران نظر بر اخلاق ردیه و اطوار ذمیمه که جبلی ذات آنها شده بود ارادۀ ازلی قرار یافت که به چهار موجۀ بحور بلا افتاده سزا و جزا یابند تا زمانی که قابل ترحم و تفضل باری تعالی گردند، دیگر آنکه چون مردم زمانه بظلم و جور عادی شده سر بقواعد عدل و انصاف فرودنمیآوردند پس حکمت بالغه تقاضا نمود که بر آن قوم سلطانی برانگیزاند که متابعت خصائل ردیۀ ایشان نموده مجبور در ظلم و جور گردد لهذا به مقتضای الطاف بلا نهایات مشیت او سبحانه قرار یافت که لوث خبث آن معاصی را از نامۀ عمل آن سید بیگناه زدوده ببلای چند او را مبتلی نموده تا کفارۀ گناهان چند روزۀ او گردد و در سنۀ هزار و یکصد و هفتاد و هفت (۱۱۷۷) هجری در ارض اقدس بمرض سل بجوار رحمت ایزدی پیوست و به فحوای کل شییء هالک الا وجهه در صحن پائین پای حضرت امام ثامن و ضامن صلوات اللّه علیه در مقبرهای که والد طاب ثراه او از برای خود ترتیب داده بود مدفون گردید، بیت:
اگر صدسال مانی ور یکی روز بباید رفت زین کاخ دلافروز و زبان حال مخلصان آن حضرت باین رباعی مترنم گشت:
از مرگ تو ای شاه سیه شد روزم بیروی تو دیدههای خود بردوزم
تیغ تو کجاست ای دریغا تا من خون ریختن از دیده به او آموزم ایضا
تاریخ جهان که قصۀ خرد و کلان در جست در او چه شیر مردان چه یلان
در هر ورقش بخوان که فی عام کذا قد مات فلان ابن فلان ابن فلان