برگه:هشت کتاب.pdf/۱۶۱

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

نیایش

دستی افشان تا ز سر انگشتانت صد قطره چکد، هر قطره شود

خورشیدی

باشد که به صد سوزن نور، شب‌ ما را بکند روزن روزن.

ما بی تاب، و نیایش بی رنگ.

از مهرت لبخندی کن، بنشان بر لب ما

باشد که سرودی خیزد در خورد نیوشیدن تو.

ما هسته پنهان تماشاییم.

ز تجلّی ابری کن، بفرست، که ببارد بر سر ما

باشد که به شوری بشکافیم، باشد که ببالیم و به خورشید

تو پیوندیم.

ما جنگل انبوه دگرگونی.

از آتش همرنگی صد اخگر برگیر، بر هم تاب، بر هم پیچ:

شلاقی کن، و بزن بر تن ما

باشد که ز خاکستر ما، در ما، جنگل یکرنگی بدر آرد سر.


۱۶۴ ■ سهراب سپهری