از دسته شوهرم - ده دوازده دسته دیگر هم کار میکردند. هر دستهای یك سمت پارك. و عجب پارکی! اسمش «آرلینگتون» است. باید شنیده باشید یك پایتخت امریكاست و یك آرلینگتون در تمام دنیا مشهور است. اصلاً یك امریكا است و یك آرلینگتون یعنی اینها را همان روز دختره برایم گفت. که از زمان جنگهای استقلال اینجا مشهور شده. «کندی» هم همانجاست. که مردم میروند تماشا. گارد احترام هم دارد که با چه تشریفاتی عوض میشود سرتاسر چمن است و تپه ماهور است و دور تا دور هر تکه چمن درخت کاری و شمشاد کاری و بالا سر هر نفریك علامت سفید از سنگ و رویش اسم و رسمش و سرهنگ ها اینجا و سرگردها تو آن قسمت و سربازهای ساده اینطرف. دختره میگفت ببین به همان سلسله مراتب نظامی من یك چیزی میگویم شما یك چیزی میشنوید. میگفت تمام کوشش ما امریکاییها به این آرلینگتون ختم میشود که چه دل پری داشت! هفت سال انتظار و سه تا نامزد از دست رفته..! جای آن دو تا را هم نشانم داد و جای «کندی» راهم و آنجایی که گارد احترام عوض میشود و بعد برگشتیم. من هیچ حوصله تماشا نداشتم. ناهار هم بیرون خوردیم. بعدش هم رفتیم سینما که دخترم هی عر زد و اصلاً نفهمیدم چه گذشت. و چهار بعد از ظهر مرارساند در خانه و رفت. بلیط دو سره با تخفیف گرفته بود و مجبور بود همانروز برگردد. و میدانید آخرین حرفی که زد چه بود؟ گفت از بس تو جنگ با این عوالم سرو کار داشتهاند عالم ماها فراموششان شده... و شوهرم غروب که از کار برگشت قضیه را باهاش در میان گذاشتم. یعنی دختره که رفت من همین جور تو فکر بودم یا بادوست و
برگه:پنج داستان.pdf/۷۶
این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.