برگه:3MaqaalehDigar.pdf/۹۰

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

خصوصیت دیگر این کتاب مستطاب آن است که «شاه» نامه مانندی است بخصوص که خلاصه‌ای بسیار موجز از شاهنامه فردوسی را نیز در آخر آن آورده‌اند همچون تکمله‌ای یا بدرقه‌ای. و شاید بهمین علت صلاح ندیده‌اند که جز رفتار نیك شاهان و داستان عیش و جنگ هاشان سخنی در چنین تاریخ زیبا و شکیلی بیاید. چرا که انصاف باید داد که مثلاً دانستن اینکه شاپور دوم را قدمای ما باین دلیل ذوالاکتاف می‌گفته‌اند که دوش عرب‌های اسیر را سوراخ می‌کرده و طناب از آن می‌گذرانده، البته برای نوباوگان نازک دل وطن بسیار چندش‌آور است. چنین کتاب مستطابی ناچار باید پر باشد از فضایل شاهان و خصایل آنان و شمایلشان گیرم که یکیشان پوست از تن هر چه مانوی بود باز کرد؛ یا دیگری سرب داغ ریخت در دهان هرچه مزدکی بود؛ یا دیگری سر برید هر که را که شیعه نبود؛ یا دیگری چشم در آورد از هر که کریمخانی بود دانستن اینجور مسائل بچه درد نوباوگان وطن می‌خورد؟ یا دانستن اینکه کفش دوزی در زمان انوشیروان عادل فرزندش را به مکتب گذاشت و چون هیچ صنعتگری چنین حقی نداشت و خواندن و نوشتن از حقوق انحصاری درباریان و مؤبدان بود پوست از کله خودش و پسرش کندند و جسدها‌ایشان را بکاه انباشته از دروازه‌ها آویختند! این نوع معلومات واقعاً برای بزرگسالان نیز چندش‌آور است. گذشته از اینکه اغلب اوقات بقول تاریخ‌ نویسانی همچون استاد محترم دروغ و افترا و بهتان هم هست. و مبادا بخاطرتان بگذرد که آخر در قرن بیستم که دیگر نمی‌توان یك تاریخ را تنها با ذکر محامد بزرگان انباشت و از زندگی آحاد ملت غافل ماند و ازین ایراد‌های بی‌اسرائیلی در چنین کاری حتماً مصالحی نهفته است که بر ما پوشیده است و حضرات محترم سنادید قوم و سناتور‌ها می‌دانند.

خصوصیت بارز دیگر کتاب آن چیزی است که قدما از سر کج سلیقگی بآن تحریف تاریخ می‌گفتند و امروز چنین که از اثر قلمی یك استاد محترم دانشگاه بر می‌آید از مستحسنات اعمال قلمیه شده است. در صفحه ۳۵ ستون اول سطر دوم ببعد می‌خوانیم که «اسکندر... در شهر دست به کشتار مردم زد و کاخ شاهان هخامنشی یعنی تخت جمشید را آتش زد... مردی... بدمست و خود پرست بود...