قمارخانههای سابق به چیزی بشمارند.
در سر شام شاهانه که در اینجا منعقد بود من مابین دو سرتیپ بودم، یکی که دائما صورتش در حرکت بود در تمام مدت صحبت میکرد و مدعی بود که در قشون فرانسه دوستانی دارد، بر عکس دیگری که چهرهای تیره داشت حتی به فکر یک خنده نیز نیفتاد و در تمام مدت صرف غذا یک کلمه هم از زبان او شنیده نشد مثل این که در این باب دستوری به او داده شده بود.
بر گردن گراندوک نشان تمثال همایون مزین به الماس که عالیترین نشانهای ایرانی است آویخته بود و این نشان را شاه در این سفر به گراندوک عطا کرده است.
شاهزاده ماکزیمیلین برادرزادۀ گراندوک که عادة او را ماکس میگویند و جوان رشیدی است خوشاندام و ظاهرا از پوشیدن لباس پروسی در پوست نمیگنجد پس از صرف شام پیش من آمد و با من به صحبت مشغول شد و علت این التفات مخصوص او نسبت به من این بود که من مدتی طویل در مونتگرو مانده بودم و او نیز آنجا را میشناخت. صحبت ما بیشتر راجع بود به آن مملکت و سکنه و خانوادۀ سلطنتی آنجا مخصوصا شاهزاده خانم میلیتزا[۱] که به تازگی با گراندوک پیز نیکولایویچ ازدواج کرده بود و خواهرش شاهزاده خانم آناستازی[۲] یا (استان) نامزد شاهزاده رومانوسکی[۳] دوک مملکت لویشتنبرگ[۴] بود.
این شاهزاده به من گفت که از طرف مادر با امیر رومانوسکی منسوب است و من این مطلب را از علاقهای که او در تحصیل اطلاعاتی راجع آناستازی شاهزاده خانم مونتنگرویی ظاهر میکرد کاملا درک کرده بودم.
شبنشینی ما با تماشای جلسۀ حقهبازی که در تالار معروف به عمارت صحبت ترتیب داده شده بود و ما برای تماشای آن از وسط شهر باد که چراغان بود گذشتیم به انجام رسید.
قصر قدیمی هایدلبرگ که روز دیگر باید در آنجا منزل کنیم ظاهرا توجه شاه را جلب کرده بود. پس از آن که تاریخ آنجا را برای او نقل کردند و دانست که فرانسویان در خرابی آن بیدخالت نبودهاند به من نگاهی ملعنتآمیز کرد و سر خود را آهسته جنبانید.