با این که آثار بدیع این خرابهها و منظرهای که در روی مهتابیها در جلوی چشم پیدا بود شاه را به تحسین وا داشت دیدن خمرۀ بزرگی که یک دخمه را پر کرده بود آتش شوق و تحسین او را سرد کرد.
با این همه شاه وقتی که در میان ادعیۀ کهنه و کتابهای قدیمی مقدار زیادی نسخ فارسی دید خیلی تعجب کرد. در همین دارالفنون در یک دفتری که برای ثبت یادگار مردمان بزرگی که از آنجا دیدن میکردند تهیه و به شاه تقدیم شده بود ناصر الدین شاه بدون این که تعارفی کند به فارسی چنین نوشت: «به یادگار دیدار من از دارالفنون هایدلبرگ».
قبل از این که به شکار جنگل سیاه بپردازیم شاه شاهزاده منچیکوف را که در باد ایام ییلاق خود را میگذراند پذیرفت و من بعد از شورول[۱] صد ساله مردی به این فرتونی ندیده بودم. چنین میگفتند که این شخص مورد محبت اهالی ایران است زیرا که پدرش مدتها در آنجا مأموریت داشته.
۱۷ اوت = ۱۹ ذیالحجه
بعد از مبادلۀ نشانها باد را ترک کردیم. در کارلسروه برای آن که گراندوک را پیاده کنیم توقف نمودیم سپس از اشتوتکارت گذشته شب را در یک کاخ غیر مسکون و مرطوبی که شایسته بود آن را تنهایی محض نام گذارند در حوالی شهر در میان پارک بزرگی گذراندیم. فردای آن قصر ویلهما[۲] را که به سبک غربی ساخته شده و در آن مقداری اسلحههای شرقی موجود است بازدید کردیم. شب را در کانستاد[۳] که به خاطر ما چراغانی و آتشبازی و ضیافتی در آنجا دائر بود ماندیم و روز ۲۲ ذی الحجه ۱۳۰۶ شبهنگام به مونیخ رسیدیم.
۲۰ اوت = ۲۲ ذیالحجه
من به مونیخ آشنا بودم چه چندین بار در آنجا توقف کرده بودم. این شهر که پایتخت باویر که در وسط جلگۀ باتلاقزاری واقع شده فقط از همین جهت قابل تماشاست. هر