در اینجا تصادفا به خدمت انیسالدوله سوگلی شاه که تاکنون او را ندیده بودم و مرا به حضور خواست رسیدم.
انیسالدوله خانمی است به سنی قریب به پنجاه، قدری سمین با صورتی گوشتآلود و پهن اما متناسب و با این قیافه پیش ایرانیان نمونۀ کامل زیبایی محسوب میشود.
میگویند زنی خیرخواه و زیرک است، به هر حال در لطف و خوشصحبتی او حرفی نمیرود و همهوقت متبسم و خوشاحوال است. تنها موقعی که به یاد او میآید که به این سن رسیده و هنوز فرزندی نیاورده است بسیار مغموم میشود و درد بچه داشتن درد عمومی اندرون شاهی است.
شکارگاه در دوشانتپه چندان با خیر و برکت نبود زیرا که نه بز کوهی دیده شد نه آهو ولی من که به همان شکارهای معمولی قناعت کرده بودم باز با خود چیزی به خانه آوردم و دست خالی برنگشتم.
روز شانزدهم با همان وضع یعنی همان کالسکهها و تخت روانها به سمت مشرق حرکت کردیم و از دشت که گذشتیم از اولین دامنههای البرز عبور نمودیم و ساعت سه بعد از ظهر پس از عبور از کاروانسرایی به جاجرود رسیدیم، راه ما درست راست جادۀ مشهد سر و طرف چپ عمارت سرخحصار بود.
جاجرود جز شکارگاه چیزی دیگری نیست و محل اقامت شاه در این جا اگر چه وسیع است لیکن ساختمان معماری مهمی ندارد و بر بلندی در ساحل راست رودخانه ساخته شده و نزدیک آن چند خانۀ دهاتی و منازلی جهت اعیان عمده و وزرایی که معمولا در این قبیل سفرها با شاه همراهند برپاست و عدهای هم با وجود سرمای هوا در زیر چادر منزل دارند.
به محض اینکه به جاجرود رسیدیم شاه به من اجازه داد که در هرجا میخواهم به شکار بپردازم مخصوصا اصرار کرد که به چند بیدستانی که در کنار رودخانه بود به شکار بروم، من علت این اصرار را ندانستم اما از تبسم شاه فهمیدم که حقهای در کار هست.
آخر کار دانستم که این بیدستانها که از همهجا قوروق آنها سختتر است شکاری دارد که تنها شاه میتواند آنها را بزند و آن یک عده دراج است که از عربستان آورده و هنوز با وجود مواظبت کاملی که از آنها میشود به آب و هوای این قسمت آموخته