برگه:3 Sal Dar Darbar-e Iran.pdf/۱۵۲

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
۱۵۶
سه سال در دربار ایران
 

نشده‌اند.

من در این بیدستان‌ها تفحص بسیار کردم و به یکی از آنها تیری انداختم به این قصد که به شکار این حیوان که تاکنون ندیده بودم آشنا شوم بعد به سرعت از آن‌جا دور شدم تا به انداختن تیری دیگر میل نکنم چه به همان تیر اول جمعی از آنها را دیدم که در میان بیدهای تازه رسته به سرعت راه فرار پیش گرفته‌اند.

با این حرکت شاه به من فهماند که مردی بسیار خوش‌قلب است و خیلی میل دارد که نسبت به کسی که شایستگی خدمت او را پیدا کرده مهربانی کند. خوشبختانه من تا به حال سروکارم با کسی بوده است که به علت احساسات قلبی عالی مرا اسیر محبت خود کرده.

بعد از چند روز جستجوی بی‌ثمر روز نوزدهم مأمورین سواره خبر آوردند که در ساحل چپ رودخانه و در طرف شمال شرقی یک‌دسته بز کوهی را دیده‌اند.

شاه دستور داد که فردا ساعت نه حرکت کنیم و به من گفت که سر ساعت برای حرکت حاضر باشیم. البته من تخلف نمی‌کردم به خصوص که شاه برای این که من در رکاب باشم به تازگی یکی از اسبان خاصۀ خود را که اصلا خراسانی و پرطاقت است و پنج سال بیش ندارد به من بخشید و من با این اسب و دو اسب دیگری که دارم به خوبی می‌توانم شکار کنم ولی برای این قبیل شکارها که در طی آن چندین اسب حاضر یراق خسته می‌شود سه اسب چندان چیز زیادی نیست.

روز بیستم ساعت نه صبح به قصد بزهای کوهی حرکت کردیم و چون شب برف مختصری باریده بود مأمورین بهتر می‌توانستند جاپای آنها را دنبال کنند.

پیش از همه یک عده گراز دیدیم که نزدیک شدن به آنها برای ما آسان نبود اگر چه رسیدن به آنها با زحمت مختصری امکان داشت ولی ایرانی‌ها مثل سایر مسلمین گوشت گراز را نمی‌خورند و اگر هم آن را بکشند نعش آن را بر زمین می‌اندازند و می‌روند.

ساعت یازده بزهای کوهی را نشان دادند، اسب‌ها را رها کردیم و پشت تخته سنگی که سواران مأمور باید شکارها را به آن سمت برانند پنهان شدیم.

پنج بز کوهی دیدیم که روی برف می‌غلطیدند، چون صدای پای اسب مأمورین را شنیدند ابتدا گوش‌های خود را تیز کردند سپس برخاستند و با کمال احتیاط بی‌آن‌که از