آنها را در مکانی خیلی دورتر از محلی که پریروز در آنجا بودیم داده بودند.
اردو به سرعت حرکت میکرد و من که در راه برای زدن یک روباه و عوض کردن اسب خود شاید بیش از ده دقیقه توقف نکرده بودم نیم ساعت تاختم تا به شاه رسیدم و اگر جای پای اسبها بر روی برف نبود شاید اصلا نمیتوانستم اردو را پیدا کنم.
ساعت یک به محلی که درندگان را در آنجا دیده بودند رسیدیم، جای پای گراز و قوچ و بز کوهی فراوان دیده میشد، عاقبت مأمورین اکتشاف جای پای دو درنده را نشان دادند که تازه از این مکان گذشته و به طرف شمال رفته بودند و این دو قاعدة بایستی همان پلنگ و یوزی باشند که ما به عقب آنها میرفتیم. از اسبها پایین آمدیم و توقف کردیم، سوارها از چپ و راست به تفحص روانه شدند و شاه که ما با او همراه بودیم به بالای تختهسنگی رفت و به مدد دوربینی قوی دو درنده را که گاهی ظاهر و زمانی پنهان میشدند یافت و گفت که آنها به خط مستقیم در سرزمین بلندی در پانصد متری ما هستند. اسبها را سوار شدیم و قریب یک ربع ساعت بیشتر از دره بالا رفتیم بعد اسبها را رها کردیم و بیسروصدا بر تپهای قرار گرفتیم و از آنجا که چشمانداز وسیعی داشت دو درنده را دیدیم که به قد پلنگی در صد و پنجاه متری نزدیک بوته خاری خوابیده بودند.
سوارهایی را که به جستجوی درندگان رفته بودند دیدیم که به سمت ما برمیگردند، ما هم به سرعت و به شکلی که کسی ما را نبیند خود را به تختهسنگی نزدیکتر به آن حیوانات رساندیم. شاه که نمیخواست درندگان از جا برخیزند و دید که آنها در تیررسند تفنگ خود را خواست و اول تیر را رها کرد، بعد همۀ ما به تیراندازی پرداختیم. دیدیم که درندگان از جا نجنبیدند، آنوقت مجد الدوله با تیراندازان دیگر به سمت حیوانات حمله برد و به یک ضرب قمه بدون هیچ خوف و هراس شکم یکی از آنها را درید. این مرد عجیب مظهر عزم و شجاعت بود.
بعد معلوم شد که درندۀ دیگر سر تیر رفته بوده است. دو درندۀ شکار شده دو پلنگ همقد بودند ضعیفاندام و همین ضعف اندام آنها میفهماند که در این بیابانهای خشک همه وقت طعمۀ صحیحی گیر ایشان نمیآمده.
از این شکار بسیار لذت بردم و از اعلیحضرت ممنونم که وسیلۀ تماشای آن را برای