برگه:3 Sal Dar Darbar-e Iran.pdf/۱۷۴

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
۱۷۸
سه سال در دربار ایران
 

مرا صدا کرد و به محض این که من از جای خود برخاستم محمد خان پدر ملیجک با کارد مخصوص تمام بادنجاهایی را که من پوست کنده بودم جمع کرد و عمدا آنها را با نوک کارد برمی‌چیند تا دستش به بادنجاهایی که دست من به آنها خورده بود نخورد. بعد بادنجاها و سینی و کارد را با خود بیرون برد.

بعد از ختم عملیات مقدماتی گوشت و میوه و سبزی و علف‌های خوشبو و ادویه را داخل هم با دست در ده دوازده دیگ مسی که در حال غلیانند می‌ریزند و آشی را که با آن می‌توان یک فوج را سیر کرد درست می‌کنند.

قریب بیست نفر آشپز مأمور پختن این آش عجیب‌وغریب هستند و تا غروب زیر دیگ‌ها را با کنده‌های عظیم روشن نگاه می‌دارند.

تا موقعی که آش پخت وقت ما به تماشای نمایشی گذشت که مسخره‌ها با لباس‌های مضحک ترکی را مورد استهزا قرار داده بودند.

بازیگری که خود را ترک کرده بود برای این که چاق جلوه کند چند ناز بالش در زیر لباس خود گذاشته و آن قدر این کار را با بی‌احتیاطی انجام داده بود که سر یکی از آنها از زیر لباس او دیده می‌شد. در این فاصله دو پسر بچه که لباس دختر در بر کرده بودند به آهنگ شیپور و دایره و دنبک می‌رقصیدند. شاه از این مسخره‌بازی بی‌لطف بسیار کیف می‌کرد و بازیگران هم برای این که دوام کیف او را بیشتر کنند هر قدر ممکن می‌شد آن را طول می‌دادند.

آتش زیر دیگ‌ها خاموش و آش پخته شد، آشپزها از آن در هر نوع ظرفی که دم دستشان بود می‌ریختند و پیش‌خدمتان آنها را پیش کسانی که سعادت تناول این غذا را که شاه آش مخصوص خود می‌خواند یافته بودند می‌بردند.

با تمام این احوال هیچ‌وقت هیچ‌کس رغبت تناول آن را نکرده است. برای من هم یک بشقاب آشخوری پر از آن آوردند. این مسلمان‌های ساده‌دل که اگر من به یک پر سبزی این آش دست زده بودم آن را نمی‌خوردند طبیعی می‌دانستند که آشی را که ایشان پخته‌اند من به اشتهای تمام ببلعم در صورتی که این آش معجون سیاه‌رنگی است که دیدن آن انسان را مشمئز می‌کند و به قدری بوی آن تند و ادویه و فلفل آن زیاد است که اگر کسی در خود جرأت لب زدن به آن را بیابد دهانش آتش می‌گیرد.