میآورد.
همین که به قصر مجمع علمی وارد شدیم شخصی در لباس رسمی از جمعیت جدا شد و به حضور شاه رسید و به زبان فارسی خیر مقدم گفت. این شخص مستشرق شهیر فامبری[۱] دوست ارنست رنان[۲] بود.
فامبری از شدت عشقی که به مشرق زمین داشته برای آن که آنجا را به خوبی ببیند و تحت مطالعه درآورد چندین سال به یکی از پرمشقتترین زندگانیها تن در داده و ترکستان و ایران را به لباس درویشی پای پیاده و کشگول به دست طی کرده و مدتی نیز به گدایی و تصدق گرفتن معیشت خود را گذراندهاست و در تشبه به دراوبش و اجرای آداب درویشی و تکلم به مقال ایشان چنان ماهر شده که هیچکس ندانستهاست که او یک تن اروپایی است که به این لباس درآمده.
پس از آن که به عجله موزه و مجمع علمی را دیدن کردیم از همانجا به جزیرهٔ سنت مارگریت[۳] ملکی آرشیدوک ژوزف رفتیم و از دیدن چشمههای آب گرم آن محظوظ شدیم و قدمی نیز در پست زدیم و روز خود را به این ترتیب به آخر رساندیم.
چون من شخصاً دعوت شده بودم که چشمههای آب گرم معروف هونیادی یانوس[۴] را ببینم با آقای زاکس لنر[۵] مالک آن روز ۲۸ اوت به آنجا رفتم. به سرزمینی ریگزار رسیدیم که اگر چند تاکستان در آنجا نبود میگفتم که استعداد هیچگونه زراعتی را ندارد. بلی از همین زمین لم یزرع که از کثرت چاه به صورت غربالی درآمده است روزی هزارها هزار بطری آب معدنی ملین به چهار جهت دنیا حمل میشود. از سیصد چهار صد متر مربع زمین همین نقطه ثروت سرشاری به دست مالک میآید که مثل چشمههای آب آن زاینده و جاویدان است. با این معدن زر این زمین شرابی عالی دارد که آقای زاکس لنر به من از آن چشاند و پس از چشیدن دانستم که ما بین طعم آن و طعم آبهای معدنی این نقطه تفاوت از زمین تا آسمان است.
ساعت نه شب ۲۸ اوت سوار قطاری شدیم که باید ما را از میان ولایت گالیسی و کوههای کارپات به سرحد روسیه برساند گالیسی ولایتی فقیر است و این نکته را از