برگه:3 Sal Dar Darbar-e Iran.pdf/۲۲۸

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
۲۳۲
سه سال در دربار ایران
 

وقتی که وارد گلستان شدم همۀ وزرا را حاضر دیدم، شاه بدون آن‌که سخنی بگویم غمناک قدم می‌زد، گاهی پا بر زمین می‌کوفت و گاهی عصا به درختان می‌نواخت و معلوم بود که حالتی آشفته دارد. خواستم ببینم چه خبر است، به من گفتند که شاه کاسۀ صبرش لبریز شده میرزا عیسی نایب الحکومۀ تازۀ طهران را پیش میرزا حسن آشتیانی فرستاده و به او تکلیف کرده است که یا به استعمال دخانیات فتوی دهد و غلیون بکشد یا این که از ایران خارج شود. میرزا حسن در جواب گفته است که جلای وطن را بر استعمال دخانیات ترجیح می‌نهد و حاضر به حرکت شده.

این خبر به سرعت در شهر انتشار یافته و مردم به همین جهت اجتماع کرده و علت آشفتگی شاه نیز همین است. ظهر نزدیک و شاه عازم رفتن به سفر است، گلستان به تدریج خلوت شد و کسانی که خدمتی نداشتند رفتند و از وزرا هم فقط امین السلطان ماند. بعد از آن‌که صرف غذا به اتمام رسید چون من لازم بود به اندرون بروم و نمی‌دانستم که چه مدت آنجا خواهم ماند عازم منزل شدم تا بالاپوش خود را بردارم زیرا که هوا گرفته بود و بیم باران می‌رفت.

دیدم در ارگ بسته و قراولان اسلحه به دست از جمعیت که با تهدید و غوغا در حال هجومند ممانعت می‌کنند. برگشتم تا از در خیابان نایب السلطنه به اندرون بروم. جلوی تخت خانه ابو الحسن خان را دیدم که پریشان خاطر بود. به من گفت از گلستان بیرون نروید که برای شما خطر دارد. من به گلستان برگشتم و در این وقت زنگ ساعت شمس العماره ساعت یک را زد. سروصدای مردم کم‌کم بیشتر شد و به اوج شدت رسید. پیشوای این جماعت سید متعصب بی‌سروپایی بود که این عده را از دم بازار سبزه میدان و نزدیک خانۀ من برداشته و به میدان شاه (میدان توپخانه) آورده و چون به علت ممانعت نظامیان نتوانسته بود از راه خیابان نایب السلطنه به ارگ راه یابد از طریق خیابان‌های جبه‌خانه و ناصریه و کوچۀ در اندرون خود را با جماعت به طرف دیگر خیابان نایب السلطنه رسانده.

تا این ساعت صدایی که به گوش می‌رسید فقط غوغای مردم شورشی بود اما در اینجا جلوی قراولانی که راه ایشان را سد کرده بودند مردم دست به سنگ بردند و در و پنجره‌های عمارت نایب السلطنه را شکستند و قصدشان این بود که به زور از این راه خود