همکاران دیگر میرزا زین العابدین را به این خطاب مخاطب ساخته بود به مراتب بجاتر بود.
تا امروز عایشه خانم هیچ وقت از خواهر خود که فرزندش غالبا در همین جا به بازی مشغول است صحبتی به میان نیاورده بود. امروز که حال چشمانش بهتر و نشاط سابقش قدری پایدارتر شده مدتی مرا به درددل کردن پیش خود نگاه داشت و گفت بیماری چشم من از روزی که دیدم شاه به خواهرم لیلی عشق میورزد و جز گریه چارهای نداشتم شروع شده است زیرا که در مذهب ما گرفتن دو خواهر وقتی که هنوز یکی را طلاق ندادهاند حرام است. شاه که این سنت و بسیاری از سنن دیگر را زیر پا گذاشته بود هر دو خواهر را در اندرون نگاه میداشت و عایشه خانم بیچاره به همین سبب تصور میکرد که شاه هنوز نسبت به او محبتی دارد.
۳ ژوئن = ۷ ذیالقعده
از اینجا تا انجدان سه فرسخ راه است اما چه راهی؟ راهی که فقط قاطر از آن میتواند بگذرد و عبور کالسکه از آن بسیار مشکل است چنان که ما در راه چون کالسکه در رسیدن به تختهسنگ یا گودال از زمین به هوا میپرید چند بار مجبور شدیم پیاده شویم.
در راه شکار زیاد است چنان که هنوز به کوه نرسیده چند آهو از جلوی ما گریختند. در آن طرف جاده که مدخل دشت وسیع سلطانآباد است یک عده از همراهان که اسب را بر کالسکه ترجیح داده بودند مقداری مرغ از جمله باقرقرا شکار کرده بودند. این مرغ از قرقاول کوچکتر و به مرغ کارتاژ (قرطاجه) شبیه است از جهت پر و بال و انتهای سیاه بالها به قرقاول شباهت تام دارد.
ورود ما به این جلگه از جهت جنوبی آن صورت گرفت و راه شمال را پیش گرفتیم. ساعت یازده بود و نمایش با شکوهی از سراب پیش چشم ما نمودار گردید، در پای بیپایان آرامی به نظر میرسید که مثل آیینه میدرخشید و جنگلی دیده میشد که دم به دم شکل درختان آن در افق تغییر میکرد اما اندکی بعد تمام این مناظر محو گردید و جز بیابان سوزانی که در زیر آفتاب بیپناه قرار داشت چیزی دیگر بهجا نماند. همه کس میداند که سراب از خصایص ممالک گرم است و من از وقتی که در ایران هستم چند بار