در طی راه قریۀ سرکمری طرف چپ ما قرار داشت. خانههای این آبادی که به شکل مکعب مشرف بر یکدیگر ساخته شده بیشباهت به کعبتین نرد نیست، این خانهها را در امتداد دامنۀ کوهی یکی بالاتر از دیگری ساختهاند و رودخانهای به فاصلهای قریب به بیست متر از پایین آن میگذرد که کموبیش درخت اطراف آن را گرفته، چند قدم بعد کوه عظیمی منظرۀ این آبادی را از نظر ما محو کرد.
بعد از تمام کردن این منزل بین راه که با وجود مناظر تازه و دلفریب یکی از خسته کنندهترین منازل بود بالاخره به آبادی خمارخان رسیدیم، شاه که هنوز از نقاهت تب چند روز پیش کاملا انتعاش حاصل نکرده شخصا خسته بود به همین جهت دستور داد که سه روز در اینجا که وسایل پذیرایی کافی نیز دارد اردو بزنند و استراحت کنیم.
هر کس به میل خود منزلی که در سایه یا آفتاب بود اختیار کرد، اکثر در درۀ پردرختی منزل کردند ولی من چادرهای خود را در وسط مزارع در بالای زمینی که اندکی نشیب داشت زدم تا از آنجا بتوانم فضای اطراف و خمارخان را که در آن طرف دره قرار داشت با قلعۀ مجزای آن به خوبی ببینم.
در نزدیکی ما چهار آبادی است به همین جهت کار تهیۀ سورسات اشکالی ندارد ولی بدبختی در اینجاست که چون محصول برداشته نشده چنان که همه وقت اتفاق میافتد بین زارعین و نوکران شاه نزاع در گرفت زیرا که این جماعت چون عادت ندارند که علیق چهارپایان خود را از زارعین بخرند به غارت محصول دست ایشان مشغول میشوند.
۲۱ ژوئن = ۲۵ ذیالقعده
بعد از آنکه اطلاعاتی راجع به راه به دست آوردم صبح زود با اسب حرکت کردم. حرکت با اسب بسیار خوب بود چه بسیاری از کسانی که به کالسکه سوار شده بودند پشیمان شدند و یکی از همکاران ایرانی من که کالسکهاش برگشت به زمین افتاده و پایش زیر آن مانده بود.
راه در میان کوه پیچ و خم زیاد دارد و پرتگاههای آن زیاد و در بعضی مواضع عینا در حکم کوچۀ باریکی است. پس از دو ساعت سربالایی ناگهان افق باز و جلگۀ مستطیل و