چون میرزا عیسی نایب الحکومه طهران مرده و دیگر کسی نبوده است که نظم شهر را حفظ کند زندانها را باز نموده و محبوسین را آزاد ساخته بودند. یک دسته از همین دزدان به خانه من آمده و غیر از آنچه قابل حمل نبوده همه چیز را بردهاند حتی سعی کردهاند که قلابی را هم که محکم به سقف اطاق بزرگ کوبیده بودیم از جا بکنند.
وزیر مختار فرانسه موسیو دبالوا از راه لطف مرا به سفارتخانه دعوت کرد و من با کسان و اسبان و اثاثه خود به آنجا رفتم.
۲۵ اکتبر = ۳ ربیعالثانی
چون اوضاع خود را به این شکل دیدم و از این که پنج ماه تمام از روز اول تا آخر زیر چادر زندگی کرده و در ایام وبا حتی در زیر آسمان باز هم خوابیده بودم و سخت خسته شده بودم تقاضای مرخصی کردم.
اعلیحضرت شاه که محبتش نسبت به من زایل نشدنی است با این تقاضا موافقت کرد و برای آنکه لطف خود را درباره من به کمال برساند درجه اول نشان شیر خورشید را هم به من عطا نمود و دستور داد که حکم آن را به این مضمون صادر کنند.
«نظر به این که مقرب الخاقان حکیمباشی دکتر فووریه طبیب مخصوص ما بر اثر خدمات صادقانه و معالجات جاننثارانه موجبات رضای خاطر ملوکانه را چه در سفر چه در حضر فراهم ساخته مخصوصا در ایام شیوع مرض وبا از هیچگونه خدمت به اطرافیان ما مضایقه نکرده و با معالجات و مواظبات خود همه را قرین خیر و سعادت ساخته و نظر به این مراتب از جانب سنی الجوانب ما مستحق عنایتی گشته لذا در این سال خجسته فال لویئیل او را به اعطای نشان شیر و خورشید از درجه اول و حمایل سبز مخصوص به آن مفتخر مینماییم تا آن را زیب پیکر خود سازد و همواره با اظهار خدمات موجبات رضای مخصوص ما را فراهم دارد.»
اعلیحضرت شاه که در این مدت سه سال و اندی که من خدمتگزار او هستم دقیقهای از عنایت در حق من فروگذاری نکرده شاید با این لطف تازه که من انتظار آن را هم نداشتم خواسته است که من از خدمت او با تأسف و تأثر جدا شوم در صورتی که احتیاجی به این لطف نبود، همان مراحم سابقه مرا پیوسته در همین حال نگاه میدارد.