سپیده صبح با نوری کاذب ظاهر شده، گویی میخواست بفهماند که هنوز همه مردم سر از بستر خواب برنداشتهاند اما بعد از مدت قلیلی که از ۱۵ تا ۲۰ دقیقه بیشتر طول نکشید به روز مبدل شد و اشعه آفتاب به سوختن و زدن چشمها مشغول گردیدند.
در ساعت نه و نیم صبح یعنی دو ساعت از روز گذشته در کمندر به استراحت پرداختیم و چون آفتاب شدید بود و شبها ماه میتابید بهتر این بود که شبها حرکت میکردیم. در موقع عزیمت به همراهان گفتم که خوابیدن را در آقابابا میمانیم ولی ملتفت شدم که این بیان من موجب نارضامندی جماعتی شد.
ساعت پنج به قزوین رسیدم و ساعت شش از دروازه دیگر آن خارج شدم. در شهر دو قاطرچی همراه دو قاطر را با بار رها کردند و بیخیال خود رفتند. خیال نمیکنم که خستگی باعث این کار شده باشد زیرا که در راه همیشه بر دو قاطر دیگر که بار کمتر داشتند سوار بودند و مثل ما سفر میکردند گمانم این است که میل به ماندن در شهر آبادی بیشتر محرک این حرکت ایشان شده باشد.
با وجود این پیشآمد من راه خود را دنبال کردم و از خوشبختی حاکم قزوین هم که از عبور من از این شهر اطلاع به هم رسانده یک نفر بلد سواره که راهها را خوب میشناخت برای راهنمایی من فرستاده بود. دو نفر از سواران را مأمور مواظبت قاطرهایی که بیسرپرست مانده بودند کردم و به هدایت آن بلد که در جلو قافله میرفت بعد از گذشتن از میان باغستانها و موستانها از بیراهه به مدد ماهتاب راه خود را ادامه دادم.
افراد قافله ما خوش بودند، سوارها میخواندند و با حال نشاطی که من کمتر در ایرانیها به آن برخوردهام نزدیک ساعت ده به آقابابا رسیدیم. البته خسته شده بودیم زیرا که دوازده ساعت بود که راه میرفتیم جز این که راه را در دو قسمت طی کرده و قریب چهار ساعت آن را هم در وسط روز استراحت نموده بودیم.
چاپارخانه آقابابا در مواقع معمولی مسافر زیاد دارد و غالبا در آنجا جاگیر نمیآید چه برسد به این که انسان غفلة در چنین ساعتی به آنجا وارد شود ولی در این ایام به علت ناخوشی رفت و آمدها به کلی قطع شده و چاپارخانه خالی است به همین جهت دربان شبها میخوابد و بعد از آنکه او را بیدار کردیم به زحمت حاضر شد که در را باز کند به