۱۶۰۰ متر است سرازیر شدیم.
تاکنون چقدر قافلهها که بین اسماعیلآباد و خرزان از میان رفتهاند و درهها از استخوان آنها پر شده. طوفان و بوران که در زمستان در این قسمت زیاد است راه را کور میکند و حیوانات و عابرینی که راه را گم کنند به ته درههای پر از برف فرو میافتند.
با اینکه خطر عبور از گردنه خرزان در زمستان مشهور است باز هر ساله جمعی بیاحتیاط همان راه را میگیرند و هلاک میشوند و بعد از آب شدن برف اجساد آنها به دست میآمد و آنها را به قبرستان بزرگ خرزان که حکم دهکده کوچکی را پیدا کرده برای دفن میبرند.
هوا ابر است و چون نه آفتاب است و نه باران میبارد از آن ممنونیم و روز مناسبی است برای آن که دو منزل یکی کنیم به خصوص که راه خوب و سرپایینی است به همین جهت فقط در خرزان بیش از همان اندازه وقتی که برای جو دادن به مالها و صرف غذایی مختصر که بیشتر آن چای بود توقف نکردیم و چون سبک بودیم و در سرازیری همیشه باید رعایت این احتیاط را کرد پیاده به راه افتادیم.
کوه تخت سلیمان که ۴۰۰۰ متر ارتفاع دارد و طرف دست راست ماست هر چه پیشتر میرویم ناپدیدتر و دره لحظهبهلحظه بازتر میشود تا آنکه پیش از فرا رسیدن شب به پاچنار رسیدیم در حالی که زیاد خسته نبودیم و چون تمام روز آفتاب نبود از گرما نیز صدمهای به ما نرسیده بود.
بیش از یک ساعت بود که آنبهآن کاروانسرا و چاپارخانهای را که باید در آنجا منزل کنیم دم قدم خود میدیدیم و به ۱۴۰۰ متر پایینتر از اسمعیلآباد رسیده و خوشوقت بودیم که قسمت مشکل سلسله البرز را تاکنون طی کردهایم.
۳۰ اکتبر = ۸ ربیعالثانی
پاچنار در ساحل چپ رودخانهای که تقریبا خشک و به یوزباشی چای یا پاچناررود موسوم است و نزدیک به ملتقای آن با شاهرود قرار گرفته ساخته شده. چاپارخانه به قدری خراب و کثیف بود که من ترجیح دادم که شب را در بالای بام یکی از قسمتهای جلوی آن بگذرانم و با وجود بیم از تعفن اطراف آن را از هر یک از اطاقهای آن بهتر