بعد از آنکه به طرف چپ برگشتیم و دیوار حیارط را دور زدیم از طریق خیابان تنگی که در دو طرف آن دکان بود از آبادی عبور کردیم و در منطقه جنگلهای انبوه گیلان افتادیم.
راه که در همه جا گل و لغزنده است ابتدا در میان بوتههای تمشک بعد در وسط درختان پراکنده پیوسته پیچوخم میخورد و پیش از آن که به جنگل برسد قدمبهقدم بدتر و سختتر میشود، به همین جهت از سرعت سیر ما بسیار میکاست و اگر بعضی قسمتهای سنگفرش در دامنههای لغزنده نبود حقیقة نمیدانم که ما برای عبور از آنجا چه میکردیم به خصوص که گذشتن از میان بیراهههای جنگل نیز امکان نداشت.
ناگهان به سیلابی برخوردیم که سریع السیر و مجرای آن پهن بود ولی عمقی چندان نداشت، اگر میتوانستیم که از آن بگذریم راه ما کوتاه میشد و این کار برای اسبها زیاد اشکالی نداشت ولی برای قاطرها بیم آن میرفت که با بار خود به میان آب بیفتند و نتوانیم آنها را از آنجا بیرون کشیم به همین نظر بهتر دانستیم که برای عبور از روی پلی که بالاتر وجود داشت راه خود را دور کنیم.
به تدریج از ساحل چپ این سیلاب که به سفید رود میریزد دور شدیم و اگر چه تا فاصلهای صدای غرش آب آن به گوش ما میرسید لیکن زیاد مدتی طول نکشید.
بالاخره از میان جنگلهای سردرهم و هوای گرفته آن بیرون آمدیم و از وسط بعضی روزنهها آسمان را دیدیم و آزادانه نفسی کشیدیم تا آن که مقارن غروب آفتاب به کهدم رسیدیم.
۱ نوامبر = ۱۰ ربیعالثانی
چاپارخانه کهدم که پیش از شهر رشت آخرین چاپارخانه این خطه است لابد به علت نزدیکی به کرسی گیلان از سایر چاپارخانههای دیگر مرتبتر و بهتر است، اطاقی که در آنجا تختخواب سفری مرا زده بودند احتیاجی به نظافت قبلی نداشت بلکه وضع آن و وضع سایر قسمتهای چاپارخانه بالنسبه تمیز بود.
اما چیزی که باعث تعجب من شد این بود که اینجا را هم مثل سایر چاپارخانهها از مسافر خالی دیدم حتی اصطبل آن هم که باید چاپارها در آنجا اسب سواری خود را