عوض کنند و از آنجا شاگرد چاپاری به عنوان بلد بگیرند اسبی نداشت.
بلای عام وبا در همه جا اوضاع را دیگرگون کرده چنان که ما در تمام طل این راه که دایرترین راههای ایران به شمار میرود یک قافله ندیدیم فقط به دو یا سه دست قاطر برخوردیم که مختصر باری بر پشت داشتند.
کهدم در چهار پنج فرسخی رشت است، راه آن صاف و پهن و ارابهرو است و اگر چه از وسط جنگل میگذرد ولی انبوهی آن زیاد نیست و قطعاتی که درختهای آن را برانداختهاند در میان راه فراوان دیده میشود.
پس از گذشتن از روی پل کوچکی و عبور از آبادی کهدم و از میان منازل و انبارهای دراز کاهگلی که توقفگاه قوافل محسوب میشود در جاده رشت قدم گذاشتیم. گاهگاهی به کلبههایی برمیخوردیم و در اطراف آنها گاوها را میدیدیم که به آزادی تمام حرکت میکنند و بدون آنکه به شأنمان اعتنایی نمایند به چرا میروند. قدرت رشد نباتات در اینجا بینهایت درجه سرسبزی و طبیعت فوق العاده است، عشقه و موهای طبیعی از پایین درختان تا شاخههای آنها بالا رفته و از این شاخه به آن شاخه و از این درخت به آن درخت دویدهاند و تا چشم کار میکند تشکیل آویزهایی داده و درختان شمشاد سر به آسمان کشیدهاند. اگر چه طبیعت اینجا غنی است اما هزار افسوس که تبخیز است.
روستاییان گیلانی را میبینید که محصولات خود را برای فروش به شهر میبرند و وسیلهای که برای این کار دارند خالی از غرابت نیست و آن چوب دراز قابل انعطافی است که به حال تعادل بر دوش میگذارند و بارهای خود را به دو طرف آن میآویزند و با آن به سرعت حرکت میکنند.
لباس آنها بیشباهت به لباس مردم آلبانی و بومیانی که من در سواحل دریاچه اسکوتاری (اشقودره) دیده بودم نیست و آن عبارت است از شب کلاهی نمدی، نیم تنهای کوتاه و شلواری چسب که فقط تا زانو میآید و کفش آنها چارقی است چرمی با بند که اهالی شبهجزیره بالکان نیز نظیر آنها را دارند اما رنگ لباس این روستاییان گیلانی شاه بلوطی یا آبی تیره است در صورتی که لباس آلبانیها رنگ سفید دارد.
کاروانسرای سنگر که به آنجا رسیدیم بنای بزرگی است یک طبقه از آجر قرمز و دورادور حیاط مربع شکل وسیع آن در قسمت پایین تجار حجره دارند و در حکم بازار