برگه:3 Sal Dar Darbar-e Iran.pdf/۴۲

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
۴۶
سه سال در دربار ایران
 

طول کشید پیش چشم ما بود.

بعد از آن که در این محل اسب‌ها را عوض کردیم در همین دشت دیدیم که عدد آبادی‌ها رو به افزایش رفته و همه‌جا آبیاری شده و مزروع است مخصوصا تاکستان و شلتوک‌ زارهایی که در اطراف آنها کرچک کاشته‌اند زیاد دیده می‌شوند.

آبادی‌ها همه به یکدیگر شبیه است، بام‌ها گلی و دیوارها بلند فقط شاخ و برگ درختان بارور زیاد که از دیوارها سر کشیده بعضی را با رنگ سبز مخلوط ساخته است.

ظهر نزدیک بود و آفتاب که به ما آزار می‌رساند با گرد و غبار آمیخته شد اما از خوشبختی تا منزل دیگر یعنی قمرلو پنج ورست بیشتر فاصله نداشتیم و خوشوقت شدیم که در آنجا پناهگاهی جهت نجات از آفتاب موقع صرف ناهار با این که زیاد طولی نکشید یافتیم.

بعد از قمرلو دره متدرجاً تنگ و کوه‌ها به ما نزدیک‌تر شد. همین که به ارس رسیدیم دریافتیم که پس از قدم گذاشتن به ساحل راست آن در خاک ایران خواهیم بود.

دشتی که از آن می‌گذشتیم خشک و ریگزار بود، آفتاب در پشت آرارات که در این موقع در عقب سر ما بود غروب کرد و شب فرا رسید و ما به منزل بشنوراشن وارد شدیم.

۱۲ سپتامبر=۱۷ محرم

چون اعلیحضرت می‌خواست صبح زود به خاک ایران قدم گذارد ناچار ساعت پنج بامداد سوار شدیم. برخاستن در این ساعت برای ما چندان دشوار نبود زیراکه از مدتی قبل پشه‌ها ما را بیدار کرده بودند و ما از پشه‌بندهای خود که عقل کرده قبلاً بستر خواب خود را با آن حفظ نموده بیرون آمده بودیم.

ساعت پنج به راه افتادیم و از آرپاچای گذشتیم. آرپاچای در این ایام از سه یا چهار نهر کوچک که همه در بستری عریض جاریند مرکب است و اگر چه عبور از آن آسان بود لیکن در مواقع پرآبی البته گذشتن از آن به این سهولت دست نمی‌دهد.

تازه صبح شده بود و فرق سفید آرارات را می‌دیدیم که در اشعۀ زرین آفتاب می‌درخشید، تا نخجوان همان دشت‌های مزروع و مزارع پنبه و کرچک و برنج و غلات