دیگر از جلوی چشم ما گذشت.
نخجوان سابقاً شهر مهمی بوده، خرابههای متعددی که در اراضی اطراف آن مشاهده میشود میرساند که آبادی و جمعیت شهر در گذشته به مراتب از امروز بیشتر بوده است.
از آثار قابل ملاحظۀ تاریخی نخجوان یکی مدخل بیضویشکل بنایی است که چند منارۀ بی سر در اطراف آن باقی است و از آنجا به گبندی هشت ترک میروند که بالنسبه خوب مانده و بیرون آن به کاشیهای مینایی مزبن است، دیگر مسجد بزرگی است که امروز ویران است و سقف آن چنان شکافی برداشته که از آن میتوان دو قلۀ آرارات را دید.
از شهر که گذشتیم باز صحرا شروع شد و چیزی نگذشت که قلۀ آرارات از پیش چشم ما ناپدید گردید و در گردنهای افتادیم که دو طرف آن را تختهسنگها محصور میکردند و منظره مخصوصی داشتند به این معنی که قسمتهایی که از آنها در امتداد دامنه فرود آمده با سنگهایی به رنگهای مختلف زرد و قرمز و سبز و بنفش طرفین گردنه را پوشانده بودند.
قصبۀ جلفا که مابین تپهای بنا شده طرف دست چپ ما واقع بود. این تپه شکلی غریب دارد یعنی نصف پایین آن در خاکهایی که از نصف بالای آن فرو ریخته و به کلی عریان شده است محصور گردیده است.
ساعت یک بعد از ظهر به حیاط گمرکخانۀ روس وارد شدیم که بیرق روس در بالای آن در اهتزاز بود. از اینجا تا قایقی که باید ما را از ساحل روسی ارس به ساحل ایرانی آن ببرد همه جا قالی بر زمین افکنده بودند.
از همسفران روسی خود که ما را از سرحد اطریش تا سرحد ایران همه جا همراهی کرده و به سرعت و بدون مخمصه مسافرت در یک قسمت بزرگ از روسیه را برای ما آسان نموده بودند خداحافظی و تشکر کردیم و پس از جدا شدن از ایشان و گذشتن از ارس به سرزمین ایران قدم گذاشتیم.