برگه:3 Sal Dar Darbar-e Iran.pdf/۴۶

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
۵۰
سه سال در دربار ایران
 

الجزایر و تونس و عثمانی و هرزه‌گوبن (در ایام جنگ عثمانی با قره‌طاغ) مکرر به درد من خورده بودند و در اینجا هم از آنها استفاده کردم.

در حالی که من از این منزل ایلیاتی خود لذت می‌بردم و لوازم و اشیاء هر یک را به جای خود می‌گذاشتم یک نفر ایرانی که در حدود سی سال داشت با لباسی تمیز و کلاهی از پوست هشترخان داخل چادر شد و خود را برای خدمتگذاری به من معرفی نمود. این جوان که اکبر نام داشت از طرف همسفر من به این خدمت معین شده بود و من چون از او توصیه داشت او را با حسن قبول پذیرفتم.

هنوز روز به انتها نرسیده بود که از دور صدای فشفشه‌ها به گوشم رسید و معلوم شد که این عمل مقدمۀ آتش‌بازی است.

همه از چادرها بیرون آمدیم و جمعیت و جنب‌وجوش به قدری زیاد شد که کار بدبختانه به بی‌نظمی عجیبی کشید، اسب‌ها که از این همهمه در وحشت افتادند میخ‌های خود را کندند و به میان جمعیت افتادند و بسیاری از چادرها را به زمین انداختند، عاقبت به زحمت تمام با طناب‌هایی که در راه آنها گستردند توانستند آنها را بگیرند. آتش‌بازی که تمام شد نظم و آرامش نیز برقرار گردید ولی من شب چند بار از هیاهوی مهترانی که به کار گرفتن بقیۀ اسب‌های فراری مشغول بودند از خواب جستم.

۱۴ سپتامبر = ۱۹ محرم

برای آن که اثاثۀ سفر خود را حمل کنم چهار شتر به اختیار من گذاشته شده و سر پرستی آنها به مرد قوی‌الجثه‌ای سپرده بود که قبایی بلند شال‌بسته در بر و کلاهی نمد بر سر داشت، کلاه او سفید و قبایش از پشم تیره‌رنگ و شلوار گشادش آبی‌رنگ بود کفشش فقط یک قطعه چرم بود که آن را با بندی می‌بست.

من بر حسب وضع راه گاهی با کالسکه گاهی با اسب سفر می‌کردم و همسفر من اعتمادالسلطنه وزیر انطباعات بود که به لطف مخصوص شاه این مأموریت را داشت.

قریب به ساعت پنج صبح ساربان با چهار شتر حاضر شد و به یک چشم بر هم زدن دو تن فراش سلطنتی که برای این کار مأمور بودند چادر مرا پایین آوردند و به دستیاری اکبر و ساربان چون برای این نوع کارها ورزیده شده‌اند به دون زحمت اثاثه و منزل مرا