است. بازارها پر از جمعیت است لیکن هیچ وضع فوقالعادهای در آن مشهود نیست. این بازار از جهت منظره و امتعهٔ فروشی با سایر بازارها که تاکنون دیدهایم چندان فرقی ندارد غیر از این که از آنها بزرگتر و وسیعتر است و اقوام مختلف زیاد در آنجا نیست، غلبه با فارسها و ترکهاست و کرد در میان ایشان نمایان است مثل بربرهای شمال افریقا در میان عرب و آلبانی در میان یونانیها و اسلاوها.
چون شب و روز در راه و بر سر سفره تا سرحد دائماً با همراهان متعدد شاه محشور بودم کمکم من هم جزء ایشان شده بودم و با اسامی ایرانی انس گرفته بودم. کمتر کسی از این جماعت بود که برای استشارهٔ طبی یا رفع کسالت پادرد مختصری پیش نیامده باشد. کسانی که فرانسه میدانند و چند نفر از ایشان هم آن را به خوبی تکلم میکنند زودتر با من آشنا شدهاند و آنها هم که این زبان را نمیدانند با یک نفر زباندان به عنوان مترجم بعد از ایشان به من مراجعه کردهاند، اولین مریضی که به من مراجعه کرد مدیخان بود که همان شب حرکت از پاریس به من رجوع نمود، مهدیخان بود که همان شب حرکت از پاریس به من رجوع نمود، مدیخان از امیرزادگان جوان افغانی است که به دربار ایران پناهنده شده.
در (باد) موقعی که همه در قصر جمع بودیم چند نفر مرا پیش خود خواندند یکی امینالدوله وزیر پست که اگر چه بسیار کم حرف میزند لیکن مرد بامحبتی است، دیگر جهانگیرخان وزیر صنایع که گرمتر است، سومی صدیقالسلطنه پیشخدمتباشی.
حوادث دیگری در طی راه مرا با بعضی دیگر از همراهان اعلیحضرت مرتبط ساخت مثل مجدالدوله داماد و ناظرشاه که چهرهای تیرهرنگ و چشمانی سیاه و گیرا دارد و امین خلوت منشی مخصوص که تنها ایرانی کبود چشمی است که من دیدهام و چند تن از پیشخدمتها مثل میرزا عبداللّهخان که دو خواهر او از زنان شاهند و با محمد میرزا کاشف برادر زن خود که سالها در سفارت ایران در پاریس منشی بود همراه است و کاشف چنین مینماید که از مفارقت پاریس چندان راضی نیست بر عکس میرزا عبداللّه خان که از برگرداندن او به وطن مسرور است، و ادیبالملک برادرزادهٔ اعتمادالسلطنه و معاونالملک (؟) که در راهآهن روسیه غالباً همسفر من بود و نایب ناظر برادر کوچک مجدالدوله که مردی است باب طیع و قابل معاشرت.