برگه:3 Sal Dar Darbar-e Iran.pdf/۵۹

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
فصل دوم: در ایران، آذربایجان، و عراق عجم
۶۳
 

از حضور مرخص شديم.

فردا صبح من مثل هر روز به سر خدمت خود رفتم و چون ديروز بعد از ظهر احضار نشده بودم پيش خود مى‌گفتم كه چون كسالت شاه مختصر بوده و بهبود يافته ديگر احتياجى به حضور من نداشته‌اند ولى بعد معلوم شد كه قضيه بر عكس است و شاه شب را بسيار بد گذرانده.

حالت بد او ظاهر است و تب دارد. باز عين همان مجلس مشاوره يا همان كمدى ديروز تكرار شد و باز هم من ندانستم چه تصميمى گرفته شده است.

من با اعتمادالسلطنه بيرون آمدم، وى به من گفت كه اطباى ايرانى معمولاً مرضى را با ادويۀ مفرده معالجه مى‌كنند و به دواهاى فرنگى معتقد نيستند به همين نظر رفته‌اند كه دواهاى لازم را ترتيب دهند. اعتمادالسلطنه به من گفت كه شاه مبتلى به اسهال است و تا اين وقت كسى حقيقت اين مطلب را به اطلاع من نرسانده بود.

با خود گفتم كه شايد اين بازى براى آن است كه بى‌فايدگى وجود مرا پيش شاه ثابت كنند و حقانيت نظر خود را در باب خيالى كه براى فرستادن من در ولاديقفقاز از راه باكو و بحر خزر به طهران و دور كردن من از پيش شاه داشتند ظاهر نمايند. اگر ترس احتياجى كه شاه ممكن بود به دواها و معالجات من پيدا كند در ميان نبود يقيناً همين كار را هم مى‌كردند.

من و اعتمادالسلطنه با هم به قونسلگرى فرانسه در تبريز رفتيم و پطروف[۱] قنسول روس هم با ما آنجا به نهار دعوت داشت.

موسيو برنه[۲] قنسول ما با كمال گرمى از من پذيرايى كرد. در روز ورود به ديدن من آمد و از من خواهش نمود كه پيش او منزل كنم. من اگر قنسولخانه از مقر اقامت شاه يعنى محل خدمت من دور نبود از جان و دل اين دعوت را مى‌پذيرفتم تا چند صباحى هم زير بيرق فرانسه و در ميان فرانسويان به سر برم.

بعد از ظهر چون مكرر شنيده بودم كه فردا حركت خواهيم كرد با اين كه كسى مرا نخواسته بود موقع شام شاه آنجا رفتم اما چون ديدم كه شاه از اطاق خواب خود بيرون نيامد و هيچ پيشخدمتى را هم نديدم كه به وسيلۀ او به حضور بروم بى‌آن كه شاه را ببينم


  1. Petrof
  2. M. Bernay