برگه:3 Sal Dar Darbar-e Iran.pdf/۶۰

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
۶۴
سه سال در دربار ایران
 

برگشتم.

۲۲ سپتامبر=۲۷ محرم

ساعت هشت صبح از تبریز حرکت کردیم و به باسمنج رسیدیم. اگر چه راه دراز بود لیکن به علت کسالت شاه در همانجا بار انداختیم. با وجود این ارتفاعی که از آن بالا آمده بودیم زیاد بود به این معنی که از ۱۴۰۰ متر به ۱۷۰۰ متر رسیده بودیم به همین علت ارتفاع زیاد و آب‌های خوب فراوان باسمنج یکی از ییلاقات مردم تبریز است و اکثر ایشان تابستان‌ها برای هواخوری به آنجا می‌آمدند و غالباً هم در آنجا عمارات ییلاقی دارند و یکی از آنها هم متعلق به پطرف قونسول روس است.

به همین علت سلامت هوای باسمنج شب پیش امین‌السلطان تصمیم گرفته بود که شاه را صبح با همراهان به اینجا منتقل کند.

چادر ما را در محل مناسبی زده بودند و از چادر ولیعهد که پدر خود را مشایعت می‌کرد زیاد فاصله نداشت. با وجود این انتقال حالت شاه بهتر نشد بلکه تب و اسهال شدت می‌یافت. سه نفر طبیب ایرانی شب‌ و روز مواظب بودند و دواهایی را که خود تهیه می‌کردند خود به شاه می‌خوراندند.

۲۳ سپتامبر=۲۸ محرم

شب گذشته شاه گاهی بیخوابی کشیده و گاه در خواب پریشان سرکرده بود صبح هم نبض تا هشتاد می‌زد، حالت عمومی رو به بدی می‌رفت و ضعف به منتهی درجه رسیده بود.

من تا این تاریخ نمی‌دانستم به شاه چه دوایی داده و چه غذایی به او خورانده‌اند. بعد از مدت‌ها شاه به من اقرار کرد که اسهال دارد و پرسید که آیا وسیله‌ای جهت قطع آن نیست؟ گفتم مرض اعلیحضرت به هیچ‌وجه نگرانی نداشته و در ابتدا ممکن بود که با یک مسهل یا دوایی قی‌آور جلوی آن را گرفت ولی حالا که به این درجه رسیده نظر من این است که یک قاشق محلول «سونیترات دو بیسموت» میل بفرمایید. شاه بیانات مرا با حالتی تفکرآمیز به فارسی تکرار کرد و دیگر چیزی نگفت و من بیرون آمدم.