همین که نهارم را خوردم به عجله به چادر شاه رفتم و چون شاه از آمدن من خبر یافت مرا فوراً به حضور خواست.
ضربان نبض که دیروز ۹۶ بود در ساعت سه به صد رسیده بود و در حدود ساعت پنج ۱۲۸ بود و تب شدت تام داشت، صورت بیحال و ضعف فوقالعاده تمام اطرافیان شاه را در اضطراب انداخته بود. اطبای ایرانی با وجود ضربان شدید نبض و حالت خراب شاه باز پی به علت اساسی مرض نمیبردند و عدد حقیقی ضربان نبض را که ۱۲۸ بود از شاه پنهان میکردند و آن را به او ۸۵ میگفتند و واضح بود که تا چه حد پریشان و از خود بیخود بودند.
همه دچار وحشت غریبی بودند و از یکدیگر میپرسیدند چه خواهد شد. جمع کثیری بر این عقیده بودند که شاه به حال احتضار افتاده به همین جهت دویدند تا صدراعظم را خبر کنند و او نیز به عجله خود را به بالین شاه رساند. همین که او وارد شد درست نمیدانم که ما همگی خود بیرون رفتیم یا با اشارهٔ وی او و شاه را تنها گذاشتیم.
بعد از چند دقیقه که به چشم اطرافیان پریشانخاطر سالی آمد امینالسلطان از پوش سلطنتی بیرون دوید و در حضور پیشخدمتان و اطبای ایرانی و اعیان و صاحبمنصبان رو به من کرد و به فارسی و به صدای بلند گفت که: «ارادهٔ سیئهٔ ملوکانه بر آن قرار گرفته است که افتخار معالجهٔ شاه به مسئولیت شما وا گذاشته شود» و مترجم این جمله را برای من ترجمه کرد.
من گفتم که من از روزی که شغل طبابت شاه را بر عهده گرفتم این مسئولیت را قبول کردهام و چون طبیبی فرانسوی هستم وظیفهٔ خود را غیر از این نیز تشخیص ندادهام. امینالسلطان مرا تنها پیش شاه برد و شاه که در حال کمال ضعف بود با صدای ضعیف و گرفتهای با صراحت تمام به من التماس کرد که جلوی اسهال او را بگیرم و گفت که این مرض خیلی زیاد مرا ناتوان کردهاست. من برای اطمینان او گفتم که اگر به من اعتماد و به دستورهای من عمل کنید به سرعت شما را معالجه مینمایم. شاه پس از سه روز تردید و معالجاتی که به هیچوجه مؤثر نیفتاده بود بالأخره تسلیم شد.
من برای آن که معالجات بعدی خود را به شاه بقبولانم ابتدا حالت او را دقیقاً برای او تشریح کردم و ابتدا به او گفتم که تبی شدید دارد و نبضش تا ۱۳۰ میزند، شاه که تا این