برگه:3 Sal Dar Darbar-e Iran.pdf/۶۷

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
فصل دوم: در ایران، آذربایجان، و عراق عجم
۷۱
 

احتیاط حب‌های سولفات دو کینین را همراه برمی‌دارم و ناچارم که در سفر مخصوصاً از آنها مقداری در دسترس داشته باشم، این حب‌ها را کمی قبل از حرکت به دستور من در پاریس ساخته‌اند.

اعلیحضرت که از توضیحات من قانع شد اظهار میل کرد که مقداری از همان حب‌ها داشته باشد به همین نظر به من گفت که فورا به وسیلۀ تلگراف ساختن هزار عدد از آنها را سفارش دهم. من البته هیچ نگفتم و از بیان این که هزار حب زیاد است و پیش از آن که احتیاج به استعمال آنها پیش آید خشک می‌شوند و اثر آنها از میان می‌رود خودداری نمودم زیرا که این کار از اعتمادی که شاه به معالجات من پیدا کرده بود و من از آن خوشوقت بودم می‌کاست به همین جهت گفتم که فوراً به پاریس تلگراف می‌کنم و شاه از وعدۀ من بسیار مسرور شد و از شیرینی‌هایی که میرزا ابوالقاسم نایب در خانه برای او آورده بود مقداری به من داد.

۲۷ سپتامبر=۱ صفر

امشب باران رقیقی بر روی چادرها بارید، صدای ملایم و یکنواخت آن خواب را خوش‌تر می‌کرد و قله‌های اطراف را برف گرفت. همین نم‌نم باران باعث شد که راه آبپاشی و گرد و غبار آن کم شود.

یک دستۀ چند نفری سرباز که طرف راست ما ایستاده بودند نظر مرا جلب کرد زیرا که ایشان را گرداگرد سربازی که به زمین افتاده بود جمع دیدم. از کالسکه پیاده شدم و دیدم که آن سرباز بینوا در حال احتضار است. معلوم شد که چهار روز است که ناخوش شده و به همین حال بی‌دوا و طبیب به دنبال اردو آمده و به اینجا که رسیده است به حال مرگ افتاده و هیچ‌کس هم به فکر او نبوده تا جان سپرده است. این امر در چنین مملکتی که همۀ پیش‌آمدها را نتیجۀ قضا و قدر می‌دانند عجیب نیست.

در موقعی که من ناظر مرگ این بیچاره بودم دیدم که یکی از کالسکه‌های سلطنتی با سه خانم از نزدیک ما گذشت. این سه خانم یکی همان کنیزک گرجی بود که در ایران لباس مردانۀ فرنگستان خود را به لباس زنانه مبدل کرده بود، دو خانم دیگر دو دختر جوان بودند که خانواده‌های آنها برای تقرب و جلب منفعت ایشان را در تبریز به شاه