بالا آمدیم تا به شهر زنجان رسیدیم. شب اول ورود خاطر ما را با آتشبازی مفصلی خوش کردند.
روز هشتم اکتبر را در زنجان گذراندیم. این شهر که به علت محاصرۀ آن در اوایل عهد ناصرالدین شاه و رفتارهای زشتی که در آنجا به بابیان شده شهرتی به بدی پیدا کرده به همان حال خراب باقی است و دیوارهای شکافته و خانههای ویران آن که یادآور آن زمان شوم است تاکنون تعمیر نیافته است.
بابیه منسوبند به باب که لقب میرزا علی محمد پیشوای ایشان است و غرض او از این که خود را باب لقب داده این است که به وسیلۀ این در میتوان به خدا راه یافت. این مذهب که بیشباهت به آیین مسیح نیست در اواخر ایام محمد شاه ظاهر شد و پیشرفت کرد. در آن ایام دولت زیاد کار به کار آن نداشت و شاید هم برای کاستن نفوذ روحانیون در جلوگیری نکردن از پیشرفت آن تعمد داشت به همین علت در اوان جلوس ناصرالدین شاه عدد گروندگان به آن زیاد شده و زنجان از مراکز عمدۀ ایشان بود.
چون روحانیون در پی آزار ایشان برخاستند بابیه هم که خود را قوی احساس میکردند بر ضد دولت قیام نمودند و در زنجان به مقاومت پرداختند و مردم آنجا هم اگر با آنها دست یکی نداشتند لااقل مخالف نبودند.
بابیه زنجان منظماً چندین ماه در مقابل قوای دولتی ایستادگی کردند ولی عاقبت مغلوب شدند و چنان از ایشان قتلعامی به عمل آمد که در آن ایام به نظر میرسید که مذهب بابی به کلی ریشهکن شده بخصوص بعد از آن که پس از یک سلسله حوادث پیشوای ایشان میرزا علی محمد را هم در تبریز به ضرب گلوله کشتند.
با این احوال چیزی از این وقایع نگذشته بود که شاه روزی در رفتن سواره به قصر صاحبقرانیه مورد حملۀ سه نفر بابی قرار گرفت و یکی از ایشان موفق شد که طپانچۀ ساچمهای خود را به طرف شاه خالی کند ولی جز چند ساچمه که به شاه رسید صدمۀ دیگری وارد نیامد.
در نتیجۀ این پیش آمد یک عده بابی در طهران به بدترین وضع و به کیفیاتی از بیرحمی که عقل جن نیز به آنها نمیرسید و درباریان به خیال تقرب بیشتر به شاه آنها را اختراع کرده بودند کشته شدند ولی این درباریان وقتی که شنیدند که شاه از این