قرار دارد.
امروز کرم دزد معروف ایروان به دیدن من آمد، شاه لابد برای این که از جانب او خاطر جمع باشد او را با خود به طهران میبرد. به من گفت که سی و یک سال دارد و دوازده سال است که به شغل شریف دزدی مشغول است ولی تصمیم گرفته است که از این به بعد به حرفهای دیگر بپردازد.
۱۹ اکتبر=۲۴ صفر
هر قدر بیشتر میرویم عدد آبادیها و اراضی مزروع و آبیاری شده بیشتر میشود. در کردان از روی پلی گذشتیم و در کرج از روی پلی دیگر و در تلک که در کنار چپ نهر کرج قرار دارد یعنی در مقابل قصر سلیمانیه چادر زدیم.
از هر طرف آبادیها را میبینیم، در میان آنها کرج که در دامنۀ کوه بنا شده منظرۀ شگفتی دارد و بر جاده و شهری که نام خود را از آن گرفته مشرف است.
۲۰ اکتبر=۲۵ صفر
صبح وقتی که از خواب برخاستیم بسیار شاد بودیم زیرا که فراشها را دیدیم که چادرها را تا میکنند و یقین کردیم که این منزل آخرین منزل سفر ماست و چند ساعت دیگر وارد طهران میشویم. برق شادمانی از چشمان مسافرینی که به خانهها و کسان خود نزدیک میشدند میدرخشید و هر کس خود را تا حدی که میسر بود میآراست تا در ورود به طهران بهتر در جزء ملتزمین رکاب در انظار جلوه کند، من هم لباس نظامی خود را در بر کردم.
هنوز بیش از نیم ساعت راه نرفته بودیم که قلۀ زیبای دماوند در طرف دست چپ ما برفراز سلسلهی البرز نمودار گردید و قامت بلند خود را به همه نمود.
گرما طاقتفرساست و چنین به نظر میرسد که شدت آن قدم به قدم بیشتر میشود.
در شاهآباد که آخرین بارانداز بین قزوین و طهران است به سرعتی از میان گرد و خاک میتاختیم که ملتفت هیچ چیز نبودیم. مثل این بود که کالسکهها و اسبها هم میدانستند که دوران سفر و خستگی آنها اندکی بعد پایان میپذیرد. همین سرعت سیر و کثرت گرد