برگه:Anvari poems.pdf/۱۷

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
۱۷
کتاب قصاید
 
  زود جنبش مباش همچو عنان ۴۱۰ دیر آرام باش همچو رکاب  
  دوش با یار خویش می‌گفتم سخنی دوست‌وار از هر باب  
  تا رسیدم بدین که عقل شریف می‌نماید مرا طریق صواب  
  کرد در زیر لب تبسم و گفت: ای ترا نام در عنا و عذاب  
  نه سلام ترا ز بخت علیک نه سؤال ترا ز دهر جواب  
  طیره گاه سکوت از اعدا ۴۱۵ خجلی وقت دعوی از احباب  
  تو چو هر غافلی و بی‌خبری تن ز دستی درین وثاق خراب  
  روز و شب محرم تو کلک و دوات سال و مه مونس تو رحل و کتاب  
  نه ترا راحت بقا و حیات نه ترا لذت طعام و شراب  
  رمضان آمد و همی سازد کدخدایی سر اولوالالباب  
  نزنی لاف خدمت اشراف ۴۲۰ نکشی بار منت اصحاب  
  هم غریو تو چون غریو غریب هم خروش تو چون خروش غراب  
  چون فلک بی‌قراری از غم و رنج چون ملک بی‌نصیبی از خور و خواب  
  معدهٔ خلق و ناز و نعمت تو طعمهٔ صعوه و گلوی عقاب  
  گرچه در فضل وجود بنماید سایهٔ صاحب آفتاب و سحاب  
  گرچه اقبال او که دایم باد ۴۲۵ از رخ ملک برگرفت نقاب  
  گرچه بر چنگ همتش گیتی هست بی‌وزن‌تر ز پر ذباب  
  تشنگان حدود عالم را از یکی جام چون کند سیراب؟  
  در سمرقند و در بخارا هست قدری مال و اندکی اسباب  
  دخل آن در میان خرج فراخ دیو آزرم را بود چو شهاب  
  محرم من تویی، مرا هم تو ۴۳۰ بسرایی رسان ز بهر ثواب  
  بشنو این از ره حقیقت و صدق مشنو این از ره حدیث و عتاب  
  یک مه از عشق خدمت صاحب مکش از روی اضطراب عقاب  

یمدح الصدر الکبیر مجدالدین ابوالحسن العمرانی

  این که می‌بینم ببیداریست، یارب، یا بخواب؟ خویشتن را در چنین نعمت پس از چندین عذاب  
  این منم، یارب درین مجلس بکف جزو مدیح؟ وآن تویی، یارب، در آن مسند بکف جام شراب؟  
  آخر آن ایام ناخوش‌تر ز ایام نشیب ۴۳۵ رفت و آمد روزگاری خوشتر از عهد شباب