برگه:Anvari poems.pdf/۲۷

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
۲۷
کتاب قصاید
 

بمدح صاحب المعظم ناصرالدین اباالفتح گوید

  اگر محول حال جهانیان نه قضاست چرا مجاری احوال برخلاف رضاست؟  
  بلی، قضاست بهر نیک و بد عنان‌کش خلق بدان دلیل که تدبیرهای جمله خطاست  
  هزار نقش برآرد زمانه و نبود یکی چنانکه در آیینهٔ تصور ماست  
  اگر چه نقش همی امهات می‌بندند ۶۷۰ در این سرای که کون و فساد و نشو و نماست  
  تفاوتی که درین نقشها همی بینی ز خامه‌ایست که در دست جنبش آباست  
  کسی ز چون و چرا دم همی نیارد زد که نقشبند حوادث ورای چون و چراست  
  بدست ما چو ازین حل و عقد چیزی نیست بعیش ناخوش و خوش گر رضا دهیم سزاست  
  که زیر گنبد خضرا چنان توان بودن که اقتضای قضاهای گنبد خضراست  
  چو در ولایت طبعم ازو گریزی نیست ۶۷۵ که بر طباع و موالید والی والاست  
  کسی چه داند کین کوژپشت مینارنگ چگونه مولع آزار مردم داناست؟  
  نه هیچ عقل بر اشکال دور او واقف نه هیچ دیده بر اسرار حکم او بیناست  
  چه جنبشست که بی‌اولست و بی‌آخر؟ چه گردشست که بی‌مقطعست و بی‌مبداست؟  
  مرا ز گردش این چرخ آن شکایت نیست که شرح آن بهمه عمر ممکنست و رواست  
  زمانه را اگر این یک جفاست بسیارست ۶۸۰ به جای من، چه کزین گونه صدهزار جفاست  
  چو عزم خدمت آن بارگاه دید مرا که صحن و سقفش بیغارهٔ زمین و سماست  
  چو دید کز پی تشریف حرمت و جاهم چو بندگان ویم قصد حضرت والاست  
  بدست حادثه بندی نهاد بر پایم که همچو حادثه گاهی نهان و گه پیداست  
  سبک بصورت و چونان گران بقوت طبع که پشت طاقتم از بار او همیشه دوتاست  
  نظر بحیله ز اعدا جدا نمی‌کندش ۶۸۵ کراست بند بر اعضا، که آنهم از اعضاست  
  عصاست پایم و در وضع آفرینش خلق شنیده‌ای که کسی را بجای پای عصاست؟  
  اگر چه دل هدف تیر محنتست و غمست و گر چه تن سپر تیغ آفتست و بلاست  
  ز روزگار خوشست این همه، جز آنکه لبم ز دست‌بوس خداوند روزگار جداست  
  خدایگان وزیران مشرق و مغرب که در وزارت صاحب شریعت وزراست  
  سپهر فتح ابوالفتح طاهر، آن صاحب ۶۹۰ که بر سپهر کمالش سپهر کم ز سهاست  
  پناه ملت و پشت هدی و ناصر دین که دین و ملت ازو جفت نصرتست و بهاست