برگه:Anvari poems.pdf/۳۵

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
۳۵
کتاب قصاید
 
  از عزم او طلایهٔ تقدیر منهزم با رای او زمانهٔ خورشید اسودست  
  چون حرف آخرست ز ابجد گه سخن وز راستی چو حرف نخستین ابجدست  
  ای سروری، که حزم تو تسدید ملک را هنگام دفع حادثه سد مسددست  
  تا ملک ز اهتمام تو تمهید یافتست شغل ملوک و کار ممالک ممهدست  
  از عادت حمید تو هر دم بتازگی رسمیست در جهان، که جهان مجددست  
  تادست تو گشاده شد اندر مکاتبت از خجلت تو دست عطارد مقیدست  
  اصل جهان تویی و ازو پیشی، آنچنانک اصل عدد یکیست ولی نامعددست  
  چشم نیاز پیش کف تو چنان بود گویی که چشم افعی پیش زمردست  
  خصم ترا بفرق برست از زمانه دست تاپای تو ز مرتبه بر فرق فرقدست  
  اسب فلک زبون عنان تو شد چنانک ماه و مجره اسب ترا نعل و مقودست  
  تا شکل گنبد فلک و درع آفتاب چون درقهٔ مکوکب و درع مزردست  
  تیغ فلک بتیغ تو اندر نیام باد تا بر فلک مجره چو تیغ مهندست  
  چشم بد از تو دور، که در روزگار تو چشم بلا و فتنهٔ ایام ارمدست  

در مدح ملکان شهاب‌الدین و ناصرالدین فرمود

  عرصهٔ مملکت غور چه نامحدودست؟ که در آن عرصه چنان لشکر نامعدودست  
  رونق ملک سلیمان پیمبر دارد عرق سلطان چه عجب کز نسب داودست؟  
  چشم بد دور، که بس منتظمست این دولت آری این دولت را منتظمی معهودست  
  ای برادر، سخنی راست بخواهم گفتن راستی بهتر، تا «فاستقم اندر هود»ست  
  عقل داند که مهیا بوجود دو کسست هرچه از نظم و ز ترتیب درو موجودست  
  از یکی بازوی اسلام همه ساله قویست وز دگر طالع دولت ابدا مسعودست  
  گوهر تیغ ظفرپیشهٔ این از فتحست هیئت دست گهر گستر آن از جودست  
  مردی و مردمی از هر دو چنان منتشرند که شعاع از مه و رنگ از گل و بو از عودست  
  فضلهٔ مجلس ایشان، چو بیغما دادند گفت: رضوان بر ما چیست؟ همین موجودست  
  هرچه در ملک جهانست، چه ظاهر، چه خفی هر دو در نسبت این هر دو نظر مردودست  
  تیغشان گر افق صبح شود، غوطه خورد در زمین ظل زمین کان ابدا ممدودست  
  خصم دولت را چون عود سیه سوخته‌اند کار دولت چه عجب ساخته گر چون عودست؟