برگه:Anvari poems.pdf/۶۵

این برگ نمونه‌خوانی نشده است.
  روز هیجا که از طراده‌ی لعل موکبت شکل لاله‌زار گرفت  
  کارزار از هزاهز سپهت صورت قهر کردگار گرفت  
  از نهیب تو شیر گردون را آب ناخورده پیشیار گرفت  
  فتنه را زارزوی خواب امان هوس کوک و کوکنار گرفت  
  ای به خواری فتاده هر خصمی کاثر خصمی تو خوار گرفت  
  خصم اگر غره شد به مستی ملک چون دماغش ز می بخار گرفت  
  پای در دامن امل بنداشت دامن ملک پایدار گرفت  
  ملک در خواب غفلتش بگذاشت ملکی چون تو هوشیار گرفت  
  خیز و رای صبوح دولت کن هین که خصمانت را خمار گرفت  
  تا در امثال مردمان گویند دی چو بگذشت حکم پار گرفت  
  روزگار تو باد در ملکی که نه گیتی نه روزگار گرفت  

در مدح سنجر بن ملکشاه سلجوقی گوید

  ملک اکنون شرف و مرتبه و نام گرفت که جهان زیر نگین ملک آرام گرفت  
  خسرو اعظم دارای عجم وراث جم که ازو رسم جم و ملک عجم نام گرفت  
  سایه‌ی یزدان کز تابش خورشید سپهر دامن بیعت او دامن هر کام گرفت  
  آنکه در معرکها ملک به شمشیر ستد وانکه بر منهزمان راه به انعام گرفت  
  لمعه‌ی خنجرش از صبح ظفر شعله کشید همه میدان فلک خنجر بهرام گرفت  
  ساقی همتش از جام کرم جرعه بریخت آز دستارکشان راه در و بام گرفت  
  حرم کعبه‌ی ملکش چو بنا کرد قضا شیر لبیک زد آهوبره احرام گرفت  
  داغ فرمانش چو تفسیده شد آرایش تن نسخه‌ی اول ازو شانه‌ی ایام گرفت  
  نامش از سکه چو بر آینه‌ی چرخ افتاد حرف حرفش همه در چهره‌ی اجرام گرفت  
  برق در خاره نهان گشت جز آن چاره ندید چون به کف تیغ زراندود و لب جام گرفت  
  کوره‌ی دوزخ مرگ آتش از آن تیغ ستد کوزه‌ی جنت جان مایه از آن جام گرفت  
  ای سکندر اثری کانچه سکندر بگشاد کارفرمای نفاذت بدو پیغام گرفت  
  هرچه ناکرده‌ی عزم تو، قضا فسخ شمرد هرچه ناپخته‌ی حزم تو، قدر خام گرفت  
  باره‌ی عدل تو یک لایه همی شد که جهان گرگ را در رمه از جمله‌ی اغنام گرفت