این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
۲۴
آسمانپیما
همی نه بینی آن ابر تندری آوا | که گوش چرخ ز آوای خویش دارد کر. | |||||
چو بر خروشد آن ابر ناگسسته غریو | گمان بری که همی غو برآورد تندر! | |||||
چو بنگریش یکی ماهیش گمانی راست | کجا ز روی بود بال و ز آهنش پیکر. | |||||
اگر شناوری ماهیان به آبستی | مگر میان هوا از چه نیست شناور؟ | |||||
و یا بسان سپهریست کرده از آهن | کجا فروزش پرتوفکن بودش قمر! | |||||
بمشتریست اگر ده قمر فروخته روی | مر اینسخن بود از گفته ستاره شمس | |||||
کنون ز صنع بشر خاکرا که یکمه بود | هزار ماه فروزان بود بهر کشور! | |||||
بسوی چرخگرازان شود ز پهنه خاک | چنانکه ابر ز دریا شود بگردون بر | |||||
اگر ثقیل نیارد شدن بجای خفیف | چرا همی رودش بر فراز چون آذر؟ | |||||
گر آذر است و نگیرد قرار جز به اثیر | گرفت از چه نیارد مگر بخاک مقر؟ | |||||
بعلم تجزیه آنگونه چیردست شدند | که گرنه بینی هرگز نداریش باور! |