برگه:Babak by Nafisi.djvu/۱۵

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

سپس آن زن بر بستر خویش بنشست و بابک را بران بستر نشاند و پشت بران مردم داشت و چون سه بسه باده خوردند دسته‌ای ریحان بر گرفت و بسوی بابک انداخت. بابک آن دسته ریحانرا برگرفت و آیین زناشویی ایشان چنینست، مردم برخاستند و دست بدست ایشان زدند و بدین زناشویی خرسند شدند.

محمد عوفی در جوامع الحکایات و لوامع الروایات (باب پنجم از قسم اول) همین سخنان را با اندک تغییری چنین آورده است: «و از معظمات وقایع که در عهد معتصم افتاد خروج بابک خرمی بود و او زندیق بود و خدای عزوجل را انکار کردی و بحلال و حرام ایمان نداشتی و امر و نهی را حق ندانستی و گویند که او را پدر پدید نبود و مادر او زنی بود یک چشم از دیهی از دیههای آذربایجان و گفته‌اند مردی از نبطیان سواد عراق با وی بسفاح نزدیکی کرد و بابک از وی متولد شد و مادر او بگدایی او را می‌پروردی، تا آنگاه که بحد بلوغ رسید و یکی از مردم دیر او را بمزد گرفت، ستوران او را بچرا میبرد و او هر روز ستورانرا بچرا بردی و گویند روزی مادر برای او طعام آورده بود، او را دید در زیر درختی خفته و موی های اندام او بپای خاسته و از هر بن مویی قطره خونی میچکید و در آن کوه طایفه‌ای بودند از خرم دینان و زنادقه و ایشانرا دو رییس بود هر دو را با یک دیگر خصومت بود، یکی را نام جاویدان و دیگری را عمران روزی آن جاویدان بدان دیر که بابک آنجا ساکن بود گذر کرد و بابک را بدید و علامات جرات و آثار شهامت در وی تفرس کرد، او را از مادر بخواست و با خود ببرد بابک با زن جاویدان عشقبازی آغاز کرد، تا زن را صید خود کرد و آن زن او را بر اسرار شوهر خویش مطلع گردانید و خزاین و دفاین بدو نمود و بابک کار بخود گرفت و بعد از مدتی حربی افتاد، در میان آنجماعت با جاویدان و جاویدان در آنحرب کشته شد و زن جاویدان بآنجماعت گفت که : جاویدان مر بابک را خلیفه خود کرده است و اهل این نواحی را بمتابعت و مطاوعت او وصیت کرده بود و روح جاویدان بوی تحلیل کرده است و شما را وعده داد که بدست او فتح و ظفر یابید بر جملگی خصمان و آنجماعت بمتابعت او رضا دادند و بابک یاران خود را جمع کرد و ایشان عدتی و عددی نداشتند، بابک جمله را سلاح داد و ایشانرا گفت: صبر کنید چندان که ثلثی از

۱۱