برگه:ChaharMaqaleh.pdf/۱۲۲

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
۹۱
چهار مقاله، مقالهٔ چهارم

نمائید پس آن حمال را پیش او بردند چون بدیدش مردی شگرف و قوی هیکل و جفتی کفش در پای کرده که هر پای منی و نیم بود بسنگ پس نبض او بدید و تفسره بخواست گفت او را با من بصحرا آرید چنان کردند چون بصحرا شدند طبیب غلام خویش را گفت دستار حمال از سرش فرو گیر و در گردن او کن و بسیار بتاب پس غلام دیگر را گفت کفش او از پای بیرون کن و با دست بر سرش زن غلام چنان کرد فرزندان او بفریاد آمدند اما طبیب محتشم و محترم بود هیچ نمی‌توانستند کرد پس غلام را گفت که آن دستار که در گردن او تافتهٔ بگیر و بر اسب من نشین و او را با خود کشان همی دوان غلام همچنان کرد و او را در آن صحرا بسیار بدوانید چنان‌که خون از بینی او بگشاد و گفت اکنون رها کن بگذاشت و آن خون همی رفت گنده‌تر از مردار آن مرد در میان همین رعاف در خواب شد و درمسنگی سیصد خون از بینی او برفت و بازایستاد پس او را برگرفتند و بخانه آوردند از خواب درنیامد و شبانروزی خفته بماند و آن درد سر او برفت و بمعالجه محتاج نیفتاد و معاودت نکرد و عضد الدوله او را از کیفیت آن معالجت پرسید گفت ای پادشاه آن خون نه مادتی بود در دماغ که بیارهٔ فیقرا فرود آمدی وجه معالجتش جز این نبود که کردم.

حکایت

مالیخولیا علتی است که اطبا در معالجت او فرو مانند اگرچه امراض سوداوی همه مزمن است لیکن مالیخولیا خاصیتی دارد