برگه:ChaharMaqaleh.pdf/۷۹

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
۴۸
چهار مقاله، مقالهٔ دوم

دعائی همی گوید امیر علی گفت راست گفتی همه تقصیر کرده‌ایم بعد ازین نکنیم سلطان نماز شام بماه دیدن بیرون آید باید که آنجا حاضر باشی تا روزگار چه دست دهد حالی صد دینارم فرمود تا برگ رمضان سازم و بر فور مهری بیاوردند صد دینار نشابوری و پیش من نهادند عظیم شادمانه بازگشتم و برگ رمضان بفرمودم و نماز دیگر بدر سراپردهٔ سلطان شدم قضا را علاء الدوله همان ساعت دررسید خدمت کردم گفت سره کردی و بوقت آمدی پس فرود آمد و پیش سلطان شد آفتاب زرد سلطان از سراپرده بدرآمد کمان گروههٔ در دست علاء الدوله بر راست من بدویدم و خدمت کردم امیر علی نیکوئیها پیوست و بماه دیدن مشغول شدند و اول کسی که ماه دید سلطان بود عظیم شادمانه شد علاء الدوله مرا گفت پسر برهانی درین ماه نو چیزی بگوی من بر فور این دوبیتی بگفتم:

  ای ماه چو ابروان یاری گوئی یا نی چو کمان شهریاری گوئی  
  نعلی زده از زر عیاری گوئی در گوش سپهر گوشواری گوئی  

چون عرضه کردم امیر علی بسیاری تحسین کرد سلطان گفت برو از آخر هر کدام اسب که خواهی بگشای و درین حالت بر کنار آخر بودیم امیر علی اسبی نامزد کرد بیاوردند و بکسان من دادند ارزیدی سیصد دینار نشابوری سلطان بمصلی رفت و من در خدمت نماز شام بگزاردیم و بخوان شدیم بر خوان امیر علی گفت پسر برهانی درین تشریفی که خداوند جهان فرمود هیچ نگفتی حالی دو بیتی بگوی من بر پای جستم و خدمت کردم و چنان‌که آمد حالی این دوبیتی بگفتم:

  چون آتش خاطر مرا شاه بدید از خاک مرا بر زبر ماه کشید  
  چون آب یکی ترانه از من بشنید چون باد یکی مرکب خاصم بخشید  

چون این دو بیتی ادا کردم علاءالدوله احسنتها کرد